نوع مقاله : علمی- پژوهشی

نویسنده

دانشیار - دانشگاه آزد واحد تهران مرکز

چکیده

یکی از راه‌های حفظ و انتشار اشعار در گذشته روایت راویان بوده است. معنای لغوی روایت در عربی حملِ آب بوده و سپس در مفهومی مجازی به نقل شعر و خبر نیز اطلاق شده است. در زبان فارسی شاعران با آوازی خوش اشعارخود را می‌خواندند و یا برای خود راوی یا راویانی بر می‌گزیدند با حافظه‌ای قوی تا اشعار آنان را با آواز بخواند. این راویان ویژگی‌هایی داشتند.
در این نوشتار این ویژگی‌ها از لابه لای سروده‌های شاعران استخراج و تحلیل شده است.
 
 

کلیدواژه‌ها

عنوان مقاله [English]

Narrate (rawayat) of Poetry and Status of Rawis

نویسنده [English]

  • bb zz

چکیده [English]

Abstract:
Narrate (rawayat) was a way to preservation and transmit of poetry. Rawayat is an Arabic word and means: carryng of water, and metaphorically means: convey the poetry and hadith. In Persian literature famous poets sang their poetry or had one or more rawis, who preserved and sang their verses. These rawis had particulars. In this essay we extract these particulars from verses and indicate them.
 

کلیدواژه‌ها [English]

  • Keywords: Rawayat
  • Rawis
  • Persian poem
  • Arabic poem

مقدّمه

حفظ و گسترش اشعار در گذشته به چه شکل بوده است؟ راویان اشعار چه ویژگی‌هایی داشته اند؟ روایت شعر بر کدامین اصول و مبانی مبتنی بوده است؟ 

یکی از مباحث مطرح در ادبیات هر مل

تی، صحت انتساب آثار منظوم و منثور آن ادبیات به صاحبان آن آثار است. اگر این مبنا سست باشد بنای ادبیات نااستوار و نامیزان خواهد بود. تحقیقات سبک شناسی، نقد ادبی، مباحث جامعه شناسی و زمینۀ اجتماعی ادبیات و بسیاری از مباحث مهم ادبی بر این پایه استوار است. یکی از مباحث مهم در ادبیات، بررسی نقش راویان در حفظ و گسترش اشعار و ویژگی‌های آنان است.

 

مفهوم لغوی و اصطلاحی «روایت»:

روایت واژه‌ای عربی است و پیش از آن که مدلولی علمی ادبی داشته باشد بر معنایی مادی و حسی دلالت می‌کرد. روایت در لغت به معنای حمل آب است و «راویه» حیوانی را گویند که آب حمل می‌کند (خلیل بن احمد، ج8، ص311؛ ابن درید، ج 1، ص235؛ ازهری، ج 8 ص 314) جاحظ ( الحیوان، ج 1، ص 333) تصریح می‌کند که راویه شتری است که مشک آب حمل می‌کند. لبید بن ربیعه (فو 661 م؛ ص196) سروده:

فتولّوا فاتراً مَشیهُمُ                      کرَوَایا الطَّبع هَمَّت بالوَحل

رَوایا، جمع راویه، شترانی هستند که آب حمل می‌کنند. سپس کلمۀ «روایت» به معنی مطلق حمل کردن در لغت به کار گرفته شد و راویه بر حیوانی اطلاق گردید که کالایی را جابه­جا کند.(1) سپس این واژه معنای مجازی یافته و در معنی «حمل شعر و خبر» به کار رفته است و راوی و راویه به کسی گفته شده که خبر یا سرودۀ شاعر را حمل [= حفظ] کرده و آن را در مجالس و مناسبت‌ها نقل و منتشر کند (برای تفصیل نک: اسد، ص 188). نابغۀ ذُبیانی (فو 604م) سروده است:

اَلِکنِی یا عُیَینُ إلیکَ قولاً                                     سَتُهدیه الرواهُ إلیکَ عنّی

                                                                   (طبری، ج1، ص 156)

«ای عُیین ! پیغامی برایت دارم که راویان به­زودی برایت خواهند آورد».

عَمیره بن جُعیل، شاعر دورۀ جاهلیت، نیز که قوم خود بنی تغلب را دشنام داد و سپس پشیمان گشت چنین سرود:

َندِمتُ علـی شَتـم العشیرهِ بـعدما               مَضَت و استَتَبّت لِلرُّواة مذاهِبُه

فأصبحتُ لا أستطیعُ دفعاً لمامضی              کـما لایَـردُّ الدرّ فـی الضَّرع حـالِبُه

     (ابن سلّام جمحی، ج 2، ص 574-573؛ ابن قتیبه، ج 2، ص 650)

« اینک که راویان دشنام مرا (نسبت به قوم خود) در همه جا هویدا کرده و آشکار ساخته اند پشیمانی من سودی نخواهد داشت چرا که نمی‌توانم گذشته را بازگردانم همان سان که شیر دوش نمی‌تواند شیر را به پستان حیوان بازگرداند!»

ابن فارس (ج2، ص 453) «روایت» را در معنی سیراب شدن آورده و افزوده که راویِ علم و خبر نیز که برای جماعتی روایت می‌کند آنان را در آن زمینه سیراب می‌گرداند. ابن فارس بدین گونه ارتباط میان دو مفهوم روایت را بیان کرده است.

اغلب معانی دیگری که برای مادۀ «روی» نقل شده است نیز با آب مناسبت دارد. روز هشتم ذی الحجه را «ترویه» نامیده اند زیرا حاجیان به دنبال تهیه و حمل آب مصرفی خود در عرفات می‌باشند. همچنین «سحاب روی» به معنی کثیر الماء می‌باشد. البته متعلق فعل «روی» باید چیز صافی و روان باشد. لذا در حمل آب و فکر و کلام به کار رفته است و شاید به همین مناسبت آخر شعر را «رَوِی» گویند زیرا حامل شعریت و نظم سخن است. و روانی و صافی منظومه نیز بدان صورت می‌گیرد. (شانه چی، صص 12-11).

در مرحلۀ بعد مفهوم روایت افزون بر حفظ و نقل اشعار، بر تصحیح، شرح، تفسیر    و اِسناد اشعار نیز اطلاق می‌شد (اسد، صص 190-189) و راویانی بودند که سروده‌های شاعران را تصحیح می‌کردند (برای نمونه نک : ابوالفرج اصفهانی، ج 4، ص 258؛ مرزبانی، صص 290-289) بسیاری از راویان، خود نیز شاعر بودند: امریء القیس راویِ ابودؤاد ایادی بود (مدنی، ج 5 ص 162) حُطَیئه راوی زهیر بن ابی سُلمی و آل زهیر بود (ابن سلّام جمحی، ج 1، ص 104) جمیل بن عبدالله راوی هُدبه بن خَشرم بود و... (برای تفصیل نام راویان نک: ابن سلام جمحی، ج 1، ص 97، ج 2، ص 545؛ ابوالفرج اصفهانی، ج 8، ص 91؛ مدنی، ج 5، ص 162) گاه راویانِ چند شاعر گرد هم می‌آمدند و دربارۀ این که کدام یک از شاعران، «شاعرتر» از دیگرانند بحث می‌کردند (نک: مرزبانی، ص 252). از اواخر سدۀ نخست هجری تدوین شعر جاهلی عرب آغاز گشت و روایت با کتابت همراه شد و به نقل شفاهی بسنده نشد (بلاشر، صص 122-121) و راویان بزرگی ظهور کردند که بررسی تفصیلی جایگاه آنان و مباحث روایت در شعر عربی نیازمند نوشتاری مستقل و بحثی گسترده است. راویان در بنیاد نهادن علوم و مباحث مربوط به بلاغت نیز مشارکت فعال داشتند و بدون نقل‌های آنان، بسیاری از شواهد مباحث بلاغت و بدیع ثبت و ضبط نمی‌شد (نک: عتیق، صص44-32).

 

راویان شعر فارسی:

    در ادبیات فارسی نیز ایرانیان سنت روایت را از عرب فرا گرفتند (سمیعی، ص 44) کهن ترین اشاره به وجود راوی در سرودۀ پدر شعر فارسی، رودکی سمرقندی، است:

شاعر شهید و شهره فرالاوی                      وین دیگران به جمله همه راوی

       (رودکی، ص 105)

خود رودکی نیز روای‌ای به نام «مج» داشته:

ای مج کنون تو شعر من از برکن و بخوان              از من دل و سگالش از توتن و روان

(رودکی، ص 52)

    شمس الدین محمد فخری اصفهانی، شاعر ومؤلف سدۀ هشتم هجری، نیز گفته: «استاد سخن رودکی و راوی او مج» (شاد، ج 5 ص 3845)

البته برخی مج یا ماج را به معنی مطلقِ راوی نیز گفته اند (رشیدی، ص 921؛ هدایت، ص 666) به تعبیر زنده یاد استاد محمد معین ظاهرا ًبه مناسبت اسم راویِ رودکی این معنی را ساخته اند (خلف تبریزی، ج 4، پانوشت ص 1932) یعنی روایت اشعار رودکی تا بدان حد اهمیت داشته است که نام راوی اشعار او به معنی مطلق راوی فرض شده است. برای رودکی راوی دیگری نیز گفته شده است. سوزنی سمرقندی سروده:

بلبل چه شود رازل و راوی و بخواند                         بیت و غزل رودکی اندر حق عیار(2)

    زنده یاد استاد سعید نفیسی (ص552) احتمال داده اند که «چون کلمۀ رازل معنی لغوی ندارد پیداست که در اصل به جای «رازل و راوی» می‌بایست «رازل راوی » بوده باشد که نام راوی اشعار رودکی است ولی تاکنون به چنین نامی برنخورده ام و چون گفتۀ سوزنی در این زمینه سند است باید آن را پذیرفت» (نیز نک: دهخدا، ج 8، ذیل «رازل»).

به تصریح نظامی عروضی (ص 77) ابودلف، راوی شاهنامه و علی دیلم کاتب آن بوده است در شاهنامه (ج8، ص486) نام بودلف، علی دیلم و حُییّ قتیبه به عنوان «نامداران شهر» آمده است:

ازین نامور نامداران شهر               علی دیلم و بودلف راست بهر

حُییّ قتیبه ست از آزادگان             که از من نخواهد سخن رایگان

به گفتۀ علامه تقی زاده (ص81) از مضمون کلام خود فردوسی چنان بر می‌آید که این اشخاص (علی دیلم و بودلف) از بزرگان شهر طوس بوده اند نه کاتب و راوی .

در مقدمه قدیم شاهنامه منثور که به فرمان ابومنصور عبدالرّزاق طوسی تدوین گشته بود نام چهارتن به عنوان راویان و تدوین کنندگان آمده است : ساح یا سیاح خراسانی از هرات، یزدان داد پسر شاپور از سیستان، ماهوی خورشید پسر بهرام از نیشابور و شادان پسر بُرزین از طوس. (هزارۀ فردوسی، مقدمۀ قدیم شاهنامه، ص 136) تقی زاده (صص 60-59) مشخصات آنان را به تفصیل یاد کرده است. نولدکه (ص30) بعید ندانسته که ساح یا سیاح همان ماخ، مرزبان هرات باشد که فردوسی در شاهنامه (ج7، ص 466) از او یاد کرده است:

یکـی پیـر بـد مــرزبان هــری                         پسنـدیـده و دیــده از هــر دری

جهـاندیده یی نـام او بـود مـاخ                         سخن دان و با فرّ و با یـال و شاخ

بپرسیدمش تـا چه داری به یـاد                        زهـرمـز که بنشست بر تخت داد؟

چنین گفت پیر خراسان که شاه            چـو بـنـشسـت بر نامور پیشگاه ...

در شاهنامه از نام و نشان این چند تن سخن به میان آمده است :

چنین گفت فرزانه شاهوی پیر               ز شاهوی پیر این سخن یاد گیر

که در هند مردی سرافراز بود                که با گنج و با لشکر و ساز بـود

                                                                              (فردوسی، ج7، ص 319)

نگه کن که شادان بُرزین چه گفت         بـدانـگه که بـگشـاد راز از نـهفـت

                                                                               (همان، ج 7، ص 361)

یکی دیگر از مؤلفان یا مآخذ روایت شاهنامه منثور «آزادسرو» نامی بوده و نسخه‌ای از خدای نامه را داشته و به اخبار ایران قدیم احاطه داشته و نَسب خود را به سام نریمان می‌رسانیده است. ظاهراً وی در سن پیری مأخذ روایت داستان مرگ رستم در شاهنامۀ منثور شده است (تقی زاده، ص 60) در شاهنامه (ج 5، صص439 438) آمده است:

کنون کشتن رستــم آریم پیش            ز دفتر همیدون به گفتار خویش

یکی پیربـد نـامش آزاد ســـرو                         کـه بـا احمد سهل بودی به مرو

دلی پـر زدانـش سـری پرسخن             زبـان پـر ز گـفـتـارهای کـهـن

به تعبیر نولدکه (صص 30، 70) فردوسی از مأخذهای کتبی استفاده کرده است ولی به گونه‌ای سخن می‌گوید که گویی مطلب را از کسی شنیده است و حال آنکه در کتابی خوانده است. 

سنت روایت در اشعار فارسی تا آنجا که این بنده تتبع کرده ام تا زمان ادیب الممالک فراهانی(فو 1336 هـ . ق) ادامه داشته است، و برخی شاعران حتی نام راوی خود را نیز در سروده‌هایشان ذکر کرده اند. البته ممکن است که در سده‌های سپسین به تقلید از گذشتگان کلمۀ «راوی» در اشعار آمده باشد. از آنجا که تا به حال تحقیقی جامع پیرامون این راویان در ادبیات فارسی صورت نپذیرفته نام شاعرانی را که به داشتن راوی و گاه نام وی تصریح کرده اند به ترتیب تاریخی در ذیل می‌آورم تا مقدمه‌ای باشد برای پژوهش‌های بعدی.

 

عنصری بلخی :

از بوی خوش مدح تو هرکس که بخواند                          چون نافه شود راویِ مداح ترا فم(3)

ناصر خسرو:     

اگر راست گویند گویند ما                  همـه راوی و نــاسخ نـاصـریــم

(ص 505)

ابوالفرج رونی:

راوی بنده خوانده در مجلس                مدحت  فتح مرو و نیشابور

(ص 74)

عثمان مختاری: نام راوی وی محمد بوده است. عثمان مختاری (صص334-333) در قصیده‌ای که در مدح حمزه بن محمد گفته نام راوی خود را آورده است:

هست زابـرامم احتراز نمودن                             نیست به خدمت نیامدن زتنعّم

پیش تو شعر مرا محمد راوی                            خـوانـد بسیـار به زمن به ترنّم

مسعود سعد سلمان، که نام راوی او خواجه بوالفتح راوی بوده، سروده:

بر من این شعرها به عیب مگیر                  خواجه بوالفتح راوی مهتر

(ص 153)

بوالفتح راوی آن که چو او نیست این مدیح            یا درسراش خواند یا نه به وقت خوان

(ص 431)

امیر معزّی :

شاعر معزّی آمد و راوی شکر لبان               آرد یکی جواهر و آرد یکی شکر

(ص 225)

درخور احسنت و زه باشد ثنا و مدح تو                  تا بود شاعر چنان و تا بود راوی چنین

(ص 536)

سنایی غزنوی :

ایا راوی ببر شعر من و در شهرها می‌خوان            به پیش کهتر و مهتر سزدگر دیربستائی

(ص 602)

سوزنی سمرقندی :

ای راوی این قصیده بخوان و مرا به بین           کالسَّمعُ بالمُعیدی خَیرٌ مِن أن تَراه

(ص 270)

خاقانی شروانی :

راویان شعر من در مدح او               سُخره بر أعشی وأخطل کرده اند

(ص 517)

انوری ابیوردی:

چو روز جلوۀ انشاد راوی شعرم          به بارگاه درآرد عروس انشی را

(ج 1، ص 3)

نظامی گنجوی:

درآمد راوی و برخواند چون دُر                       ثنایی کان بساط از گنج شد پر

(ص 453)

سعدی:

راوی روشندل از عبارت سعـدی                    ریخته در بزم شاه لؤلوی منضود

(ص 718)

سلمان ساوجی :

چو راوی کلماتم به حضرت تو زبان                به نقل این سخن آبدار بگشاید

(ص 479)

جامی :

گفتار جامی را نشان، وصف جمالش پس چه غم       گرراوی شعرش کندمحو ازتخلص نام را

(ج2، ص 84)

 

نظیری نیشابوری :

دگر که گفت مبادا زراوی شعرم              درین قصیده به روز کمال بنشانی

(ص 452)

قا آنی شیرازی، که نام راوی او خازن میر معظم بوده است، سروده :

شنیده ام که پرندوش از سیاست تو                کشیده راوی اشعار من به چرخ نفیر

(ص 441)

خازن میر معظم راوی اشعار من                    آنکه می‌گوید بلا مفتون بالای منست

(ص 952)

راوی ستاده پیش صف اشعار قا آنی به کف         گوهرفشان همچون صدف در مدح دارای مهین

(ص 709)

ادیب الممالک فراهانی :

درست  خواندم چونان که هرکه باز شنید           همی به شاعر و راوی سرود لـِلّه دَرّ (4)

(ج 2، ص 209)

داشتن راوی از آنجا ناشی شده بود که شاعران بزرگ ایران شعر خویش را همواره با موسیقی توأم می‌کردند و هر قصیدۀ ایشان می‌بایست در یکی از پرده‌های موسیقی خوانده می­شد و به همین جهت شاعر بزرگ همواره آن کس بوده است که در این صناعت دست داشته باشد و یکی از سازها را بنوازد و آواز دلفریب داشته باشد (نفیسی، ص410). نظامی عروضی سمرقندی (صص58، 63) گوید: «فرخی از سیستان بود... طبعی به غایت نیکو داشت و شعر خوش گفتی و چنگ ترزدی ... امیر، فرخی را بار داد فرخی برخاست و به آواز حزین و خوش این قصیده بخواند که «باکاروان حُلّه برفتم زسیستان».(5) و اگر شاعر از عهدۀ این کار بر نمی‌آمد می‌بایست کسی را به اسم «راوی» داشته باشد که در مجالس پادشاهان، اشعار وی را به آواز بخواند.(6) به این نمونه‌ها از سروده‌های شاعران توجه فرمایید:

هزار دستان این مدحت منوچهری                 کند روایت در مدح خواجه بو العباس

(منوچهری، ص 45)

مختاری آن که مـدحگر و صفهای تست                بــروجه تهنیت به قدوم مـه صیام ...

راوی بخواند و خوش بشنیدی و بعد از آن                 فرمودی آنچه از تو سزید ای سر کرام

(عثمان مختاری، ص 347)

راوی آن روز که شعر تو سراید زدمش               باد چون خاک از آن شعر شود نقش پذیر

(سنایی، ص 282)

راوی خاقانی از آهنگ در دیوان سمع               نقش نام بوالمظفر اخستان انگیخته

(خاقانی، ص 349)

ایـن خدمت منظوم کــه در جلـوۀ انـشاد          دوشیزۀ شیرین حرکات و سکناتست

زان راوی خوش خوان نرسانید به خدمت         کز شعر غرض شعر نه آواز روانست

( انوری، ج 1، ص 53)

سزای افتخار آن شعر باشد              که افزون باشدش راویّ موزون

(همان، ج 1، ص 373)

از این بیت بر می‌آید که کثرت راویان امر مهمی بوده است. بویژه اگر«موزون» و سخن شناس باشند.

بخواند راوی مستان  به صوت داودی              ز شوق او سخن چون زبور گشتۀ ما

(اوحدی مراغه‌ای، ص 87)

راوی  اگر سراید این شعر در سپاهان              روح کـمال گویـد لِـلّه دَرّ قایـل

(سلمان ساوجی، ص 554)

    از این رو می‌بایست که راوی، سخنور بوده و با صدای بلند اشعار شاعر را روایت کند:

چو راوی خاقانی آوا بر آرد               صریر در شاه ایران نماید

(خاقانی، ص 129)

گفتم مرا به خدمت میر بزرگوار                     ایدون وسیله باید راوی سخنورا

(قا آنی، ص 23)

ابن فندق (ص 259) در بارۀ حکیم محمد مفخری که راوی اشعار حکیم صوابی بود، می‌گوید: « قرآن خواندی به الحان و مردی جَهوری [= بلند آواز] بودی ». عرفی شیرازی (ج2، ص385) معتقد بود که نباید راوی بد لهجه و غلط خوان باشد:

مده به راوی بد لهجه شعر من که مرا          دریــن قصیـده به روز کمـال ننشانی

مرا به نسبت همدردی کمال غم است          وگرنه شعر چه غم دارد از غلط خوانی

حکیم شفائی اصفهانی (ص156) به این ابیات عرفی اشاره کرده و گفته است:

نه عرفیم که ز بد مستی حماقت گفت         بـه تـر دمـاغـی فـلان گیـلانـی

مده به راوی ناجنس(7) نامه‌ای که مرا          درین قصیده به روز کمال ننشانی

از دیگر دلایل وجود راوی آن بود که شاعر نمی‌توانست اشعارِ بسیارِ خویش را به یاد بسپارد و چون ضبط اشعار در دیوان‌ها هنوز چندان معمول نبود کسی را که حافظه‌ای قوی داشت به خدمت می‌گرفت تا اشعار وی در ذهن او محفوظ و مضبوط ماند (نفیسی، ص 410).

ابن فندق (ص 254) درباره ابوالحسین محمد بن یحیی که راوی اشعار بود گفته : «او ادیب بود و حافظ قرآن، محدث، حافظ تواریخ، عالم به اَنساب و فصیح».

استاد شفیعی کدکنی (راه‌های انتشار یک شعر در قدیم، صص170-169) احتمال داده اند که واژۀ راوی در فارسی از مادۀ «روی» عربی اشتقاق نیافته باشد و از «رو» و «روانی» گرفته شده باشد و این که می‌گویند «فلانی درسش را روان کرده است» یعنی  به خوبی آموخته و در حافظه دارد، و از عهدۀ ادای آن به بهترین وجهی بر می‌آید باقی ماندۀ همین نکته است و چه بسا که کاربردی کهن و ما قبل اسلامی، مانند کارگوسان‌ها و خنیاگران عهد قدیم ایران، داشته باشد. آنگاه استاد شفیعی شواهدی از اسرار التوحید، تفسیر بصائر یمنی و مثنوی مولوی ذکر کرده اند که درآنها «رَوی» و «بَروی» به کار رفته است با همان معنی «روان بودن» و «روان کردن».

افزون بر شواهد استاد شفیعی شاید بتوان این دو شاهد را نیز برآنها افزود: امیر معزّی (ص 130) سروده است:

کجا روایت یک مدح تو کند راوی               همه روانی راوی بدان روایاتست

و خواجوی کرمانی (ص 457) نیز سروده است:

من بادپای روحم من بادبان نوحم               من راز دار غیبم من راوی روانم

البته سنت حفظ و نقل از حافظه از دیرباز در میان عربها رایج بود، جاحظ (البیان و التبیین، ج 3، ص 28) در آنجا که میان خطیبان عرب و ایرانی مقایسه‌ای کرده است تصریح کرده که ایرانیان، علم و ادب را از راه تألیف و تدوین اندوخته اند ولی عرب بالبداهه و ارتجالی، بدون اتکا به نوشته، خطبه‌ها را ایراد می‌کرده­اند. طرفه آن که برخی عربها به ضبط علوم در کتابها نگاهی بدبینانه داشتند و آن را موجب تضییع دانش می‌دانستند (محمدی، ص 131). حمّاد راویه (فو 155 هـ. ق)، مشهورترین راوی ادبیات عربی که ایرانی نژاد بود، فقط از شاعران جاهلی 2900 قصیده از برداشت و این افزون بر قطعه‌های شعر دوران جاهلیت و سروده‌های عصراسلامی بود (ابن خلکان، ج 2، ص 206) از این رو راویان جایگاهی بلند نزد شاعران داشتند. خاقانی (ص 486) گوید:

راوی من که مدح شه خواند            صد جریرو فرزدقش دانند

امیر معزّی (ص 482) نیز راویان را «شکرلب» معرفی کرده است:

شاعر ترامعزّی راوی تراشکر لب                     دولت ترا مسلّم نصرت ترا دمادم

قاآنی (صص540، 709) راویان را «گهر ریز» و «گهر فشان» معرفی کرده و ستم به راوی را ستوده نمی‌داند:

ستم به راوی اشعار من ستوده نبود                اگر چه شعر مرا کس نمی‌خرد به شعیر

(ص 442)

گاه راوی با شاعر و خنیاگر دریک ردیف ذکر شده اند ( نک: انوری، ج 1، ص 447) ولی حکیم سنایی (ص 192) تصریح کرده که راویان تکرار کنندگان سروده‌های شاعرانند نه هم رتبه آنان:

شاعران را از شمار راویان مشمر که هست           جای عیسی آسمان و جای طوطی شاخسار

از نقش اجتماعی راویان نیز غافل نباید بود؛ چرا که راویان، اشعار را فقط در دربار پادشاهان و خلفا نمی‌خواندند بلکه در مجالس عمومی و در مناسبت‌های گوناگون این سروده‌ها را برمردم عرضه می‌کردند از این رو تاثیر تبلیغاتی فراوانی داشتند (نک: شفیعی کدکنی، مفلس کیمیا فروش، ص 96) حکیم سنایی (ص 602) به راوی خود می‌گوید که شعر مرا در شهرها بخوان:

ایاراوی ببر شعر من و در شهرها می‌خوان         به پیش کهتر و مهمتر سزد گر دیر بستائی

سوزنی سمرقندی (ص133) نیز به «راوی بازارخوان» اشاره کرده :

ملحدان، سنّی شوند اندر طبس گر مدح تو       راوی بازار خوان خواند به بازار طبس

اوحدی مراغه‌ای (ص 185) نیز می‌گوید :

راویان نظم ز اشعار بدیع اوحدی                   بار دیگر فتنه‌ای در روزگار انداختند

توجه به این مسأله در تحلیل نقش اجتماعی راویان بس مهم تواند بود (نک: شفیعی کدکنی، همان، ص 97)

گاهی نیز راویان از پیش خود درشعرها تصرفاتی می‌کردند و گاه مطالبی را به نام دیگران «جعل» و «وضع» می‌نمودند. ابن سلام جمحی (ج 1، ص 418) دربارۀ حمّاد  راویه به صراحت گفته که وی اشعار را جابه­جا و کم و زیاد می‌کرد. طه حسین در کتاب غوغا برانگیز خود فی الشعر الجاهلی (صص 124- 118)، شوقی ضیف (صص 175-164) و ناصرالدین اسد (صص 335-321) فصلی را در آثار خود بدین امر اختصاص داده، علل و اسباب «وضع» و «انتحال» را کاویده اند. گفتنی است ابوالقاسم بصری (فو 375 هـ . ق) کتابی تألیف کرده بود با عنوان التنبیهات علی أغالیط الرواه (جرجی زیدان، ج 1، جزء2، ص 418).

در ادبیات فارسی نیز از گزارش خاقانی در منشآت (ص 162) بر می‌آید که راوی اشعار وی، قصیدۀ خاقانی را تغییر داده و با تصرفاتی چند به امیر مظفر الدین عرضه داشته است. نورالدین عبدالرحمان جامی (ج2، ص 84) نیز گلایه می‌کند که راوی، تخلص او را از شعر محو کرده است. قاآنی شیرازی (ص 952) در قطعه‌ای زیبا به صراحت راوی اشعارش را «دزد» خطاب می‌کند:

خــازن میــر معـظـم راوی اشـعـــار مـن         آنـکه مـی‌گویـد بـلا مفتون بالای منست

راوی شعـر منـست امـا چـو نیـکو بنـگری         راوی اشـعــار نبــود دزد کـالای منست

طبع موزون مرا دزدید و چون پـرسم سبب         گویدم کاین قامت موزون زیبای من است

شعر شیرین مرا بُردست و چون جویم دلیل        گویدم کاین خندۀ لعل شکر خای منست

 

نتیجه

راویان در حفظ،گسترش و انتشار اشعار در ادب پارسی و تازی سهمی بسزا داشتند. با توجه به نبود امکانات ارتباطی در گذشته نقش این راویان در مسائل فرهنگی واجتماعی بارز بوده است و بدون مبالغه می‌توان گفت اگر این راویان نمی‌بودند بخش مهمی از اشعار، انتشار نمی‌یافت و به نسل‌های بعد نمی‌رسید از این رو در تاریخ ادبیات باید به این مهم بیش تر پرداخت. متأسفانه در ادبیات فارسی پیرامون نقش و جایگاه راویانِ اشعار تاکنون تحقیق جامعی صورت نپذیرفته و جای آن بسیار خالی است . امیدوارم این نوشتار فتح بابی در این زمینه باشد.

 

پی نوشت‌ها :

1- زُهیر بن ابی سُلمی (ص291) سروده :

یَسیرون حتّی حَبَّسوا عندَ بابه                      ثِقالَ الرَّوایا و الهِجانَ المَتالِیا

روایا در این بیت به شترانی گفته شده که کالایی بر پشت آنها حمل کنند.

2- در دیوان سوزنی سمرقندی (ص84) بیت بدین شکل ضبط شده است:

بـلبل چه شود ناقل و راوی و بخواند              بیـت و غزل رودکی اندر حق عیار

راوی نه همانا که بدی همچو نظامـی                         در صدر نظام الدین برخواندن اشعار

3- جناب آقای دکتر امید سالار (ص345) مصراع دوم بیت عنصری را به همان شکل  که در متن مقاله آمده تصحیح کرده اند و در دیوان عنصری (ص201) مصراع دوم بدین شکل آمده است: چون نافه شود راوی و مداح ترا فم.

4- منظور گفتن: «لـِلهَ درّ قائل» است در مقام تحسین . 

5- استاد شفیعی کدکنی (راه‌های انتشار یک شعر در قدیم، صص 171-170) نمونه‌های جالبی را در این باره نقل کرده اند.

6. گفتنی است که هم اینک نیز در پاکستان و هند اشعار شاعران با آواز خوانده و ادا می‌شود. (از افادات شفاهی جناب استاد دکتر فتح الله مجتبایی).

7. در دیوان حکیم شفائی اصفهانی (ص156، پا نوشت 1) آمده که در نسخه‌های دیوان «راوی بدلهجه» ضبط شده بود ولی به نقل از چاپ سنگی دیوان عرفی شیرازی «راوی ناجنس» در متن قرار گرفته است.

 

 

منابع :
ابن خلکان، شمس الدین احمد، 1977م، وفیات الأعیان وأنباء أبناء الزمان، تحقیق احسان عباس، بیروت.
ابن درید، محمد بن الحسن، 1987م، جمهره اللغه، تحقیق رمزی منیر بعلبکی، بیروت.
ابن سلّام جمحی، محمد، 1974م، طبقات فحول الشعراء، تحقیق محمود شاکر، قاهره.
ابن فارس، ابوالحسین احمد، 1404هـ .ق، معجم مقاییس اللغه، تحقیق عبدالسلام محمد هارون، قم.
ابن فندق، ابوالحسن علی بن زید بیهقی، 1361 ش، تاریخ بیهق، به تصحیح احمد بهمنیار، چاپ سوم، تهران.
ابن قتیبه، ابومحمد عبدالله بن مسلم، 1966م، الشعر و الشعراء، تحقیق احمد محمد شاکر، دارالمعارف، قاهره.
ابوالفرج اصفهانی، علی بن الحسین، 1383هـ .ق، الأغانی، قاهره.
ابوالفرج رونی، 1347 ش، دیوان، به اهتمام محمود مهدوی دامغانی، مشهد.
ادیب الممالک فراهانی، 1384 ش، دیوان اشعار، تحقیق علی موسوی گرمارودی، تهران.
ازهری، ابومنصور محمدبن احمد، 1967م، تهذیب اللغه، ج 15، تحقیق ابراهیم الابیاری، قاهره.
اسد، ناصرالدین، 1988م، مصادر الشعر الجاهلی وقیمتها التاریخیه، دارالجیل، بیروت.
امید سالار، محمود، 1389 ش، سی و دو مقاله در نقد و تصحیح متون ادبی، بنیاد موقوفات دکتر افشار، تهران.
امیر معزّی، محمد بن عبدالملک، 1318 ش، دیوان، به اهتمام عباس اقبال، کتابفروشی اسلامیه، تهران.
انوری ابیوردی، محمد بن علی، 1364ش، دیوان، به اهتمام محمد تقی مدرس رضوی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران.
اوحدی مراغه‌ای، 1340ش، کلیات اوحدی، به اهتمام سعید نفیسی، انتشارات امیر کبیر، تهران.
بلاشر، رژیس، 1984م، تاریخ الأدب العربی، نقله إلی العربیه ابراهیم الکیلانی، دارالفکر، دمشق.
تقی زاده، سید حسن، «شاهنامه و فردوسی»، نک: هزارۀ فردوسی
جاحظ، عمروبن بحر، البیان و التبیین، تحقیق عبدالسلام محمد هارون، بیروت، بی تا.
___________________ ، 1969م، الحیوان، تحقیق عبدالسلام محمد هارون،دارإحیاء التراث العربی، بیروت.
جامی، نورالدین عبدالرحمان، 1378ش، دیوان، به تصحیح اعلاخان افصح زاد، نشر میراث مکتوب، تهران.
جرجی زیدان، 1983م، تاریخ آداب اللغه العربیه، دارمکتبه الحیاه، بیروت.
خاقانی، افضل الدین بدیل بن علی، 1368ش، دیوان، به کوشش ضیاء الدین سجادی، چاپ سوم، تهران.
_______________، 1362 ش، منشآت خاقانی، به تصحیح محمد روشن، تهران.
خلف تبریزی، محمد حسین، 1361 ش، برهان قاطع، به اهتمام محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران.
خلیل بن احمد فراهیدی، 1410 هـ . ق، العین، تحقیق مهدی المخزومی و ابراهیم السامرائی، قم.
خواجو کرمانی، 1369 ش، محمود، دیوان، به اهتمام و تصحیح احمد سهیلی خوانساری، تهران.
دهخدا، علی اکبر، 1377 ش، لغت نامه، زیر نظر محمد معین و سید جعفر شهیدی، مؤسسۀ چاپ و انتشارات دانشگاه تهران، تهران.
رشیدی، عبدالرشید تتوی، 1386ش، فرهنگ رشیدی،به تصحیح اکبر بهداروند، تهران.
رودکی، ابوعبدالـله جعفر بن محمد، 1363 ش، دیوان، زیر نظری . براگینسکی، تهران.
زهیر بن أبی سلمی، 1964 م، دیوان، شرحه ابوالعباس ثعلب، قاهره.
سعدی، مصلح الدین بن عبدالـله، 1363 ش، کلیات سعدی، به اهتمام محمد علی فروغی،انتشارات امیرکبیر، تهران.
سلمان ساوجی، 1367 ش، دیوان، به اهتمام منصور مشفق، چاپ دوم، تهران.
سمیعی، کیوان، 1324 ش، «تسامحات ادبی»، مجله یادگار، سال دوم، شمارۀ دوم،تهران، مهرماه.
سنایی غزنوی، ابوالمجد مجدود بن آدم، 1380ش، دیوان، به سعی و اهتمام محمد تقی مدرس رضوی، چاپ پنجم، تهران.
سوزنی سمرقندی، محمد بن علی، 1344 ش، دیوان، به اهتمام ناصرالدین شاه حسینی، چاپخانۀ سپهر، تهران.
شاد، محمد پادشاه، 1363 ش، فرهنگ آنندراج، زیر نظر محمد دبیر سیاقی،تهران.
شانه چی، کاظم مدیر، 1372 ش، علم الحدیث و درایه الحدیث، چاپ پنجم، قم.
شفائی اصفهانی، شرف الدین حسن، 1362 ش، دیوان، به اهتمام لطفعلی بنان، تبریز.
شفیعی کدکنی، محمدرضا، 1381ش، «راه‌های انتشار یک شعر در قدیم»، اشراقی نامه، مجموعۀ مقالات زیر نظر سید محمد دبیر سیاقی، قزوین.
______________، 1374 ش، مفلس کیمیا فروش، چاپ دوم ،انتشارات سخن، تهران.
شوقی ضیف، 1977م، العصر الجاهلی، دارالمعارف، قاهره.
طبری، محمد بن جریر، تفسیر الطبری، دارالجیل، بیروت، بی تا .
طه حسین، 1926م، فی الشعر الجاهلی، الطبعه الأولی، مطبعه دارالکتب المصریه، قاهره.
عتیق، عبدالعزیز، تاریخ البلاغه العربیه، دارالنهضه العربیه، بیروت، بی تا .
عرفی شیرازی، 1378ش، دیوان، به تصحیح محمد ولی الحق انصاری، دانشگاه تهران، تهران.
عثمان مختاری، 1382 ش، دیوان، بهاهتمام جلال الدین همایی، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، تهران.
عنصری بلخی، 1363 ش، دیوان، به اهتمام سید محمد دبیر سیاقی،چاپ دوم، تهران.
فردوسی، حکیم ابوالقاسم، 1388 ش، شاهنامه، به تصحیح جلال خالقی مطلق، مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی، تهران.
قاآنی شیرازی، 1336 ش، دیوان، به اهتمام محمد جعفر محجوب، انتشارات امیر کبیر،تهران.
محمدی، محمد، 1374 ش، فرهنگ ایرانی پیش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامی و ادبیات عربی، انتشارات توس، تهران.
مدنی، سید علی خان بن معصوم، 1389 هـ . ق/ 1969 م، انوار الربیع فی أنواع البدیع، تحقیق شاکرهادی شکر، النجف الأشرف.
مرزبانی، محمدبن عمران، 1965م، الموشّح، تحقیق علی محمد البجاوی، مصر.
مسعود سعد سلمان،  1362 ش، دیوان، به تصحیح رشید یاسمی، چاپ دوم، انتشارات امیر کبیر، تهران.
مقدمۀ قدیم شاهنامه، با تصحیح علامه محمد قزوینی، نک : هزارۀ فردوسی .
منوچهری دامغانی، 1347ش، احمد بن قوص، دیوان، به کوشش سید محمد دبیر سیاقی، چاپ سوم، تهران.
ناصرخسرو، دیوان، به تصحیح مجتبی مینوی و مهدی محقق،چاپ دوم، تهران، بی تا.
نظامی عروضی سمرقندی، 1333 ش، احمد، چهارمقاله، تصحیح محمد قزوینی، باتعلیقات محمد معین، چاپ سوم،انتشارات زوار، تهران.
نظامی گنجوی، خسرو و شیرین، به اهتمام حسن وحید دستگردی، مؤسسۀ مطبوعاتی علمی، تهران، بی تا.
نظیری نیشابوری، 1379ش، دیوان، به تصحیح محمد رضا طاهری، تهران.
نفیسی، سعید، محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی، چاپ سوم، انتشارات امیر کبیر، تهران، بی تا.
نولدکه، تئودور، حماسه ملی ایران، ترجمۀ بزرگ علوی، با مقدمه سعید نفیسی، انتشارات دانشگاه تهران [تاریخ مقدمه 1327 ش .]
هدایت، رضا قلی خان، فرهنگ انجمن آرای ناصری، کتابفروشی اسلامیه، تهران، بی تا.
هزارۀ فردوسی، 1322ش، مجموعۀ خطابه‌ها و مقالات، وزارت فرهنگ، تهران.