نوع مقاله : علمی- پژوهشی
نویسندگان
1 استاد دانشکده ادبیات دانشگاه تهران
2 استادیار دانشگاه پیام¬نور
چکیده
قطبالدّین محمّد بن مطهر بن احمد جام (ژندهپیل) از صوفیان و نویسندگان توانای ایران است که از 577 تا 667 هجری زندگی کرده است. حدیقةالحقیقة یکی از آثار اوست. در این مقاله ابتدا به اطّلاعاتی دربارة قطبالدّین، شامل نام و نسب و مذهب و شغل قطبالدّین و روابط او با معاصران و سفرها و آثار او پرداختهایم و سپس بخشی از مقدمة چاپ جدید حدیقةالحقیقة را مورد نقد و بررسی قرار دادهایم که اخیراً به کوشش دکتر حسن نصیری جامی منتشر شده است.
.
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
The new informations about Ghotb ’din Mohammad ebn Motahhar ebn Ahmad Jam (zhendepil) with criticism of some parts of editor`s introduction on the new edition of Hadighat al-haghighat
نویسندگان [English]
- aaa ss 1
- Mahmood Nadimi Harandi 2
1
2 Assistant Professor of Payam Noor University
چکیده [English]
Ghotb’din Mohammad ebn Motahhar ebn Ahmad Jam (zhendepil) is one of the talented mystics and writers of Iran who has lived from 557 till 667A.H. Hadighat al-haghighat is one of the his writings. First of all, this research is focused on the New utterances and findings about Ghotb’din such asinformation about his Identity, religion, job and his relationship with his contemporaries, journeys and his writings. Then the author criticizes some parts of editor`s introduction on the new edition of Hadighat al-haghighat which recently has been published by Hasan Nasiri Jami Ph.D..
کلیدواژهها [English]
- Key words: Ghotb’din Mohammad ebn Motahhar ebn Ahmad Jam (zhendepil)
- Hadighat al-haghighat
- mystics
- mystic books
مقدمه
قطبالدّین ابوالفتح محمّد بن مطهّر بن احمد جام (ژندهپیل) یکی از نوههای سرشناس و تأثیرگذار شیخ احمد جام بوده است و حدیقة او هم، از آنجا که دربردارندة بعضی از اشعار شیخ احمد و بعضی از افراد خاندان اوست و گاه تنها سند این اشعار است، فوق العاده اهمیّت دارد. ما در این مقاله برای نخستین بار گوشههایی تاریک از زندگی نوۀ احمد جام ژندهپیل را روشن کردهایم و این مسأله نه تنها برای شناخت احمد جام و خاندان او و نظام خانقاهی او بسیار مهم است، بلکه برای شناخت عرفان خراسان بهخصوص در سالهای میان حملۀ چنگیز و حملۀ هلاکو حایز اهمیّت است. در اینجا ابتدا به سابقۀ پژوهشِ حاضر میپردازیم و سپس اطّلاعاتی را دربارة قطبالدّین به صورت طبقهبندیشده میآوریم و در انتها بخشی از مقدمة دکتر نصیری را در چاپ جدید حدیقةالحقیقة که دربارة قطبالدّین نوشتهاند مورد نقد و بررسی قرار میدهیم:
سابقۀ پژوهش
آنچه پیشتر دربارۀ قطبالدّین نوشتهاند و به دست ما رسیده است، نخست فصلی از خلاصةالمقالات (تألیف شده به سال 840 هجری) است که در آن ابوالمکارم جامی به کرامات او پرداخته و چند حکایت دربارۀ او نقل کرده است. بعد از آن اطّلاعاتی است که درویش علی بوزجانی در کتاب روضةالرّیاحین آورده و البّته اکثر آن را از کتاب خلاصةالمقالات أخذ کرده است. در دوران معاصر دکتر محمّدعلی موحّد، نخستین مصحّح حدیقةالحقیقه، کتاب قطبالدّین، در مقدّمهای که بر تصحیح خود نوشتهاند از قطبالدّین اظهار بیاطلاعی کردهاند و نوشتهاند: «از زندگی ابوالفتح چیزی نمیدانیم و جز حدیقه کتاب دیگری از او نمیشناسیم.» (موحّد 10-11) پس از ایشان، مرحوم علی فاضل در دو کتاب شرح احوال و نقد و تحلیل آثار احمد جام و سپس کتاب کارنامۀ احمد جام نامقی (ژندهپیل) اقوالی از همان دو کتاب خلاصةالمقالات و روضةالرّیاحین را نقل کردهاند و اشعاریرا از قطبالدّین آوردهاند. اخیراً دکتر حسن نصیری جامی در مقدمۀ خود بر حدیقةالحقیقه اقوالی از همان دو کتاب خلاصةالمقالات و روضةالرّیاحین را نقل کردهاند و اظهار داشتهاند: «اطّلاعات بسیار دقیقی از ابتدای حال و زندگی قطبالدّین محمّد در دست نیست.» (نصیری هجده)
ما در این مقاله کوشیدهایم تا بر اساس منابع و اسناد گوناگون به اطّلاعاتی تازه دست یابیم و ماحصل یافتههای خود را به صورتی که در زیر میآید طبقهبندی کردهایم.
اطّلاعاتی دربارۀ قطبالدّین:
1- نام و نسب:
1-1- نام: محمّد.
1-2- کنیه: ابوالفتح
1-3- لقب: قطبالدّین (ابن الفوطی 3/435)
1-4- تخلّص: به چهار صورتِ ابن مطهّر، محمّد، محمّد بن مطهّر، قطب. (جامی، قطبالدّین، دیوان 150پ – 163ر؛ جامی، قطبالدّین، حدیقه، چاپ نصیری 34 و 45 و 47 و 82 و 122 و 133 و 144 و 146 و 164 و 180 و 187 و 193 و 195 و 214)
1-5- پدر و نیاکان پدری: ابوالمعالی شمسالدّین مطهّر بن شیخالاسلام احمد بن ابی الحسن و نسل ایشان به جریر بن عبدالله بن لیث بَجَلی صحابی پیامبر (ص) میرسد. (جامی، ابوالمکارم، چاپی(1) 3)
1-6- مادر و نیاکان مادری: بنا به قول درویش علی بوزجانی مادر وی دختر وزیر حاکم هرات بوده است. (بوزجانی73) تولّد قطبالدّین مقارن حکومت سلطان غیاثالدّین ابوالفتح محمّد بن بهاءالدّین سام (558-599 هجری)، از سلاطین خوشنام و مشهور غوری است و وزرای او آنچنان که قاضی منهاج سراج بر شمرده است عبارتند از: شمسالملک عبدالجبار گیلانی؛ فخرالملک شرفالدّین فروری؛ مجدالملک دیوشاهی داری؛ عینالملک سوریانی؛ ظهیرالملک عبدالله سنجری؛ جلالالدّین دیوشاری. (سراج 1/367) احتمالاً یکی از این وزرا نیای مادری قطبالدّین بوده است.
1-7- تاریخ و محل تولّد: 577 هجری. (جامی، ابوالمکارم، خطّی 195). در منابع صریحاً به محل تولّد قطبالدّین اشاره نشده است، ولی از آنجا که پدر او ساکن قطمیران هرات بوده است (بوزجانی 73)، پس به احتمال قوی باید همانجا محل تولّد وی بوده باشد.
1-8- همسران: یکی از همسران او دختر خالِ وی بوده (جامی، ابوالمکارم، چاپی 84) و یکی دیگر از اهالی صاغو (از توابع جام) و دیگری اهل مالین باخرز بوده است. (بوزجانی 96)
1-9- فرزندان: قطبالدّین از زنانی که از مالین باخرز و صاغو گرفته صاحب فرزندانی شده است. از زن مالینی صاحب یک پسر و چهار دختر شده که آن پسر در کودکی مرده و از دختران یکی در مالین به خانۀ شوی رفته و یکی همسر قاضی زورآباد (از توابع جام) شده و دیگری همسر تاجالدّین محمود بوزجانی (پدر قطبالدّین یحیی نیشابوری متوفّی 740 هجری) و آخری با نظامالدّین هروی از فرزندان خواجه عبدالله انصاری ازدواج کرده است. همچنین از زن صاغویی صاحب سه پسر و یک دختر شده که آن دختر به همسری امیر حسامالدّین زرشتکی درآمده و نام پسران او به ترتیب برهانالدّین نصر و شهابالدّین اسماعیل و شرفالدّین عبدالکریم بوده است. (بوزجانی 96-97) شهابالدّین اسماعیل از اعاظم خراسان بوده و سلطان محمّد خدابنده او را بسیار تکریم کرده است. او متولّد 648 و متوفّای 736 یا 738 هجری بوده است. (فاضل، شرح احوال... 222-225؛ مؤیّد 140)
1-10- تاریخ وفات: دوشنبه دهم ربیعالاوّل 667 هجری. (فصیح خوافی 2/338؛ جامی، ابوالمکارم، چاپی 79) وی را در کنار جدّش شیخ احمد جام به خاک سپردند. (بوزجانی 85)
2- مذهب قطبالدّین:
قطبالدّین در تسنّن پیرو مذهب ابوحنیفه نعمانبنثابت (80- 153هجری) و ابویوسف محمّد (متوفّی 182هجری) بوده است؛ چنانکه در باب سوّم حدیقه که در بیان دین و ایمان و اسلام و شرایع ایمان (علم شریعت) است آراء او را مطرح کرده و با تجلیل از او نام برده است. البّته با آراء شافعی (متوفّی 204هجری) هم آشنا بوده چنانکه در حدیقه بعضی اختلاف نظرهای ابوحنیفه و ابویوسف محمّد و شافعی را مطرح کرده است. او در حفظ ظاهر شریعت بسیار مصمّم بوده و از این رو در حدیقه (به ویژه در مقدّمه و باب چهاردهم) با گلهمندی از ابنای روزگار -که ظاهر شریعت را رها کردهاند- هرجا فرصت یافته بر لزوم شریعت تأکید ورزیده است. وی در اشعار خود (جامی، قطبالدّین، حدیقه، چاپ نصیری 245) نیز چنین اندیشهای را اظهار کرده است:
شرع شد پایمال هـــــر جاهل دستیاری در ایـن دیارم نیست...
من نگویم که نیست فقر و فقیر لیک بیشرع خوشگوارم نیست...
شرع بــیفقر ممکن است و روا فقــر بــیشرع در شعارم نیست
وی در این باره آنچنان حسّاس بوده که پس از تألیف حدیقه، استفتاءنامهای نوشته و از عالمان و دانشمندان روزگارش راجع به تطابق کتابش با شرع مصطفوی نظر خواسته است. (جامی، قطبالدّین، 1390، 229- 230)
3- شغل قطبالدّین
قطبالدّین قائم مقام و متولّی خانقاه جدّ خود بوده است. وی که در خانوادهای عالم و زاهد و عارف به دنیا آمده و از همان کودکی تحت تربیت روحانی پدر و عمّ خود شیخ ظهیرالدّین عیسی قرار گرفته و با علاقهای که در این راه بروز داده و به پشتوانۀ ذوق و استعداد زیاد و اثر تربیت نیکو و عمیق عمّ خود رفتهرفته به مرتبۀ کشف و شهود واصل گردیده و به منظور تکمیل تربیت روحی به هند هم سفر کرده است و در آنجا وی را «ترقّیات کلّی» دست داده، چنانکه پس از بازگشت به دلیل برتری خود در فضل و کمال به عنوان قائم مقام جدّ خویش در خانقاه معدآباد منصوب شده است. (جامی، ابوالمکارم، چاپی 79-80؛ بوزجانی 86-89)
او با پذیرش این کار به خوبی انجام وظیفه کرده است، چنانکه در توسعه و عمران خانقاه از هیچ کوششی دریغ نکرده و با نوشتن نامه به وزرا آنان را با توجّه بیشتر به خطّۀ جام و تلاش در آبادانی آن سفارش کرده (بوزجانی 96) و ظاهراً موفّق شده تا نظر ملک رکنالدّین أبیبکر کُرَت (متوفّی 663) را در ساختن یک خانقاه جدید در سال 633 هجری جلب کند. (← بخش روابط قطبالدّین با معاصران (دولتمردان) ).
اقدام دیگر او تعمیر و توسعۀ خانقاه جدّش بوده است. همین خانقاه بعدها یک بار دیگر به دست سلطان حسین میرزا تیموری (متوفّی 911) بازسازی و بر وسعت آن افزوده شده است. (خانیکوف 130، اعتماد السّلطنه 4/1994)
وظیفۀ اصلی قطبالدّین ارشاد مریدان و آموزش آنان بوده و به همین منظور به تدریس علوم دینی اشتغال ورزیده است و علاوه بر تدریس آثار جدّ خود، کتاب حدیقةالحقیقه را در طرح و تفسیر مباحث و مقامات عرفانی و شرح و تبیین مسایل و احکام شریعت تألیف کرده و به نشر آن پرداخته است.
او برای تأمین مخارج روضه و خانقاه شیخ علاوه بر درآمد زمینهای زراعی خود از کمک مالی خویشان متموّل خویش بهره برده است. البّته ظاهراً مخارج خانقاه آن قدر زیاد بوده که «هیچ گاه زکات بر ذمّۀ او واجب نشده و همیشه در آخر سال قرضدار بوده است.» (جامی، ابوالمکارم، چاپی 84؛ بوزجانی91) در پذیرایی از زایران و مسافران زبانزد بوده و این امر به وضوح در نامهها و اشعاری که برای او نوشتهاند انعکاس دارد، چنانکه مثلاً برهانالدّین باخزری و مشرّف یزدی این صفت او را ستودهاند. (← جامی، جلالالدّین 421 - 425)
ظاهراً او کتابخانۀ خود را هم وقف روضۀ جدّ خود کرده است چنانکه چهار مجلّد قرآن همراه با ترجمه و تفسیر سورآبادی که در ربیعالاخر 584 هجری به نام سلطان غیاثالدّین ابوالفتح محمّد بن سام غوری کتابت شده و احتمالاً وی بعدها به قطبالدّین اهدا کرده است جزء همین کتب میباشد که در حال حاضر این چهار مجلّد همراه با وقفنامۀ آن در موزۀ ایران باستان در تهران نگهداری میشود. (فاضل، شرح 344-348)
4- روابط قطبالدّین با معاصران
4-1-استادان و پیران
4-1-1-خواجه شمسالدّین مطهّر: پدر قطبالدّین که «در علم شریعت و طریقت کامل بوده و زهد و ورع تمام داشته است». (بوزجانی 72)
4-1-2-شیخالاسلام ابوالمؤیّد شهابالدّین اسماعیل: که عمّ قطبالدّین بوده و «در علوم ظاهری و باطنی کامل بوده» (بوزجانی 78) است.
4-1-3-شیخ ظهیرالدّین عیسی: قطبالدّین چنانکه خود نوشته تنی چند از مشایخ و پیران روزگارش را خدمت کرده ولی تنها از عمّ خود شیخ ظهیرالدّین عیسی به عنوان پیر خود نام برده است. (جامی، قطبالدّین، 1390، ص 8) نقشی که ظهیرالدّین عیسی از همان کودکی در تربیت او داشته از همه بارزتر بوده است. او قطبالدّین را به خلوت مینشانده و مجاهده میفرموده و شب و روز مراقب احوال او و همواره نسبت به وی جدّی و سختگیر بوده است. قطبالدّین نیز میکوشیده تا به خوبی خدمتگزار پیر خود باشد، چنانکه در یکی از خاطراتش چنین گفته است: «مدّتی در ملازمت و خدمتشان اجتهاد تمام مینمودم تا به حدّی که در شبهای زمستان و سرماهای سرد ابریق را به جهت آبدستشان در بغل گرفتمی تا اینکه آب گرم میشد و در خدمتشان منتظر ایستاده میبودم.» (جامی، ابوالمکارم، چاپی 79-80؛ نیز ← بوزجانی 86-87) ظهیرالدّین در تفسیر و حکمت و ریاضی دست داشته و کتاب «سرّالبدایع» را در سال 577 هجری به نام سلطان غیاثالدّین ابوالفتح محمّدبن سام غوری نوشته و کتابهای «صراط السّالکین» و «رموز الحقایق» و «رسالۀ حاکم» و «رسالۀ مستعد» از تألیفات دیگر اوست. (بوزجانی 75) او با امام فخرالدّین رازی مراوده و مناظره داشته و رازی نسبت به او احترام زیادی قایل بوده است. «نقل است که امام به خواجه گفت که «حضرت سلطان را از حال درویشان خواجه خبری نیست، به خاطر میرسد که سلطان را واقف کنم تا ادراری برای خانقاه شما مقرّر سازد.» خواجه فرمود که «ادرار سلطان در جنب مملکت او چندی باشد؟» گفت: «اندکی» خواجه فرمود که « مملکت وی در مقابل عالم چه مقدار باشد؟» اما فرمود که «اندکی.» خواجه گفت که «خدای تعالی دنیا را همه کم خوانده که "قُل مَتاعُ الدُّنیا قَلیل"[77/ نساء]. پس حیف باشد که شما برای اندکی از اندکی از اندکی از حضرت سلطان التماس نمایید.» امام را این سخن خوش آمد و بر خواجه ثناها گفت.» (بوزجانی 76-77؛ نیز ← جامی، ابوالمکارم، چاپی 19) وی شعر هم میسروده و «عیسی احمد» تخلّص داشته است. قطبالدّین در حدود 40 بیت از اشعار او را در حدیقةالحقیقة نقل کرده است.
4-2- شاگردان و مریدان: خانقاه معدآباد همواره سرچشمۀ هدایت سالکان بوده و بیتردید عدّۀ بسیاری به دست قطبالدّین هدایت شدهاند. مریدان او از طبقات مختلف جامعه و از جاهای دور و نزدیک بودهاند. قطبالدّین نسبت به آنها رفتاری آمیخته با عطوفت و مهربانی و احترام داشته و گاه با ایشان ارتباطی نزدیک و صمیمی داشته است. وی گاه با مریدان مکاتبه داشته و در پیشبرد اهداف خویش از کمکشان بهره برده (جامی، ابوالمکارم، چاپی 81؛ بوزجانی 89) و گاهی همراه با ایشان به سفر رفته است. (جامی، ابوالمکارم، چاپی 84؛ بوزجانی 91)
4-2-1-خواجه عزّالدّین (عزیزالدّین) اوحد: که «رکنی از ارکان دیوان پادشاه وقت» و حاکم کاریز صاعد (از توابع باخرز) بوده است. (ترخستانی 313)
4-2-2-خالو احمد تیرجردی: از مریدان «صاحب کمال» او بوده که ساکن تیرجرد بوده است. (جامی، ابوالمکارم، چاپی 75-76)
4-2-3-تاجالدّین ابوالفضل محمود بوزجانی: که قطبالدّین وی را به عقد نکاح یکی از دختران خویش درآورده است. (بوزجانی 97 و 118).
4-2-4-خواجه ضیاءالدّین یوسف: که از خاندان شیخ احمد و از مریدان او بوده است. وی از خاطرات خود چنین نقل کرده که «روزی برف باریده بود. از خانقاه قدیم به سر تربت شیخالاسلام آمدم. چون به در خلوت خواجه قطبالدّین محمّد آمدم، در بسته بود. به ادب در پس در بنشستم. بعد از زمانی خواجه بیرون آمد و گفت: «آنجا کسی هست؟» گفتم: «بلی بنده یوسف است.» خواجه متغیّر شد و گفت: «یوسف! به روح شیخالاسلام که هر وقت آنجا رسی در بزن و در پشت در مقام مکن که محمّد را قوّت آن نیست که فرزندی از فرزندان شیخالاسلام بر در باشد و مرا از آن خبر نه، از عهدۀ آن چگونه بیرون توانم آمد؟» (بوزجانی 99)
4-3- صوفیان: ملاقات قطبالدّین با دو نفر از صوفیان در منابع ذکر شده است:
4-3-1-شاه رکنالدّین محمود سنجانی: شاه سنجانی (منسوب به سنجان از توابع خواف) از خواصّ مریدان خواجه مودود چشتی (متوفّی 527) بوده که مدّتی در چشت خدمت پیر خود کرده و سپس به زادگاه خود، سنجان، بازگشته و در همانجا بین سالهای 593 تا 597 درگذشته است. (جامی، نورالدّین 334؛ فاضل، شرح... 153). ظاهراً باری قطبالدّین با شاه سنجانی بر سر روضۀ شیخ احمد دیدار داشتهاند.
4-3-2-شیخ یعقوب خبّاز: از مشایخ قرن هفتم بوده که قطبالدّین برای دیدن او به آمل رفته است. (جامی، ابوالمکارم، خطّی 81 و 206؛ بوزجانی 89 - 91)
4-4- عالمان: قطبالدّین پس از اتمام تألیف حدیقةالحقیقه در چهاردهم صفر 643 هجری، نظر علما را دربارۀ آن جویا شده و در پاسخ او چهار نامه (تقریظ) باقی مانده است.
4-4-1-مشرّف بن محمّد بن اسعد بن سعد معالی محرّر یزدی که طیّ حملۀ مغول مدّتها آواره بوده، سرانجام در سال 646 هجری به معدآباد رسیده و در آنجا قطبالدّین را ملاقات کرده و ظاهراً در همانجا حدیقه را خوانده و از آن کتاب و مؤلّفش تعریف و تمجید فراوان کرده و یک قصیدۀ 28 بیتی در این باره سروده است.
4-4-2-همچنین ابوعبدالله محمّد بن حسن طالقانی (طالقان خراسان، میان بلخ و مروالرّود) یک تقریظ عالمانه در وصف حدیقةالحقیقة در تاریخ 648 هجری نوشته است. (از همین بدرالدّین چند نمونه شعر هم در جُنگی (به شمارة 13100 محفوظ در کتابخانة آیت الله العظمی مرعشی) از سدة هفتم و هشتم هجری باقی مانده است که پیشتر منتشر شده است. (بشری، 66-69))
4-4-3-محمّد بن محمّد بن ابییزید بسطامی مشهور به برهان باخرزی نیز پس از دیدار قطبالدّین ظاهراً در همان معدآباد حدیقه را خوانده و نظر خود را کتباً همراه با چهار قطعه شعر عربی و فارسی در مدح قطبالدّین اعلام کرده است.
4-4-4-محمود بن محمّد هروی هم یک تفریظ کوتاه همراه با یک قطعه شعر عربی در بزرگداشت قطبالدّین و کتابش نوشته است. (← جامی، قطبالدّین، 1390، ص 233-242؛ جامی، جلالالدّین 421 - 4428)
4-5- دولتمردان
4-5-1- خالِ قطبالدّین: ظاهراً پسر یکی از وزیران سلطان غیاثالدّین ابوالفتح محمّد بن سام غوری (متوفّی 599) که در نواحی هند وزیر و صاحب مال و مکنت فراوان بوده و تا پیش از حملۀ مغول هر سال برای او علاوه بر امتعه و اقمشة فراوان «هزار تُنگچۀ زر سرخ» میفرستاده که او همه را صرف تأمین مخارج خانقاه میکرده است. (جامی، ابوالمکارم، چاپی 84؛ بوزجانی91)
4-5-2- سلطان غیاثالدّین ابوالفتح محمّد بن سام غوری (متوفّی 599 هجری): از سلاطین خوشنام و مشهور نیمۀ قرن ششم هجری بوده و از فضل و دانش و ادب بهرهمند و خطّی زیبا داشته و به خطّ خود قرآن مینوشته و وقف مساجد و مدارس میکرده و دربارش محفل دانشمندان و علما بوده است. (سراج 1/ 357-367)
ظاهراً وی چهار مجلد قرآن را همراه با ترجمه و تفسیر سورآبادی که در ربیعالاخر 584 هجری به نام او کتابت شده به قطبالدّین اهداء کرده است. او از این تفسیر در تألیف حدیقه (جامی، قطبالدّین، 1390، ص 54) بهره برده و در 654 هجری آن را وقف روضۀ جدّ خود کرده است.
4-5-3- ملک رکنالدّین ابیبکر کرت (متوفّی 643): بر اساس مهمترین کتیبهای که در آرامگاه احمد جامی در حاشیۀ بخش فوقانی بنای گنبدخانه وجود دارد، آن بنا را در ابتدا وی در سال 633 هجری ساخته است. (صابر مقدم 53) از طرفی قطبالدّین در این زمان متولّی خانقاه بوده و از نامهای که از او باقی مانده (بوزجانی 94-96) معلوم است که سعی داشته تا نظر دولتمردان را به عمران و آبادانی معدآباد جلب کند.
4-5-4- گورگُز: قطبالدّین با او که در سالهای 637 تا 639 – 640 هجری از جانب پسر چنگیز، اوگتای قاآن، حاکم خراسان بوده و در میان اویغوریان به فضل و دانش شهرت داشته و از جان و مال ایرانیان در مقابل ظلم و ستم مأموران مغول حمایت میکرده و در این راه حتّی دین خود را عوض کرده و مسلمان شده است، (جوینی 2/ 225 – 242) قطبالدّین با او مکاتبه داشته و از وی خواسته که از دانشمندان و اهل صلاح حمایت کند. (جامی، ابوالمکارم، چاپی 83؛ بوزجانی90 – 91)
4-5-5- شمسالدّین کرت: بر اساس تنها نسخۀ موجود تاریخ نامۀ هرات، در رمضان سال 645 هجری «ملک اسلام شمس الحقّ و الدّین کُرَت به جام میرود و شرف حضور قطب الانام خوجه ....... [در نسخه سفید مانده] را در مییابد و دو روز بر سر تربت احمد جام به سر میبرد.» (هروی 172)، امّا این خواجه که ملک شمسالدّین کرت به دیدار او رفته به احتمال قوی همان قطبالدّین محمّد است که در آن زمان شخص اوّل خاندان احمد جامی بوده است.
شمسالدّین محمّد بن ابیبکر کرت (643 – 676) بعد از درگذشت ملک رکنالدّین ابیبکر کرت به حکومت هرات و نواحی شرقی فلات ایران رسیده و جانشینی او از سوی امیر بهادر، فرماندۀ سپاهیان مغول تنفیذ شده است. او در 644 هجری به ملتان و سپس لاهور لشکر کشیده و بر دامنۀ متصرّفات خود افزوده است. پس از ورود هلاکو به ایران (656 هجری) از نخستین کسانی بوده که به وی پیوسته و پس از مرگ او در 663 هجری به خدمت جانشین او، اباقاخان درآمده ولی بعدها روابط آنها تیره شده است تا آنکه در 676 هجری در تبریز به فرمان اباقاخان به او زهر خوراندهاند. (هروی 356 به بعد)
4-5-6- ضیاءالملک سمرقندی: وی ظاهراً به عنوان حاکم هرات منصوب شده بود، در 24 شعبان سال 650 هجری وارد معدآباد شده و به حضور قطبالدّین رسیده است ولی پس از چندی تحتِ تأثیرِ سخنانِ معاندانِ او، در بارۀ او عقیده گردانیده و به وی نسبت ظلم و حرامخواری داده است. قطبالدّین هم در روز عید فطر از مهمان خود عزّالدّین (عزیزالدّین) اوحد، حاکم کاریز صاعد خواسته تا ضیاءالملک را محاکمه کند. او یک سال بعد در 16 شوال 651 هجری در هرات به قتل رسیده است. (ترخستانی 312 – 315؛ جامی، ابوالمکارم، چاپی 78 – 79؛ بوزجانی 48 و 92 – 93)
5- سفرهای قطبالدّین
قطبالدّین در بخشی از زندگانی خود به سیر آفاق پرداخته و به دیدار مشایخ و زیارت آرامگاه آنان رفته و به مراقبه در روضة آنان پرداخته است:
5-1- هندوستان: بنا به گفتۀ بوزجانی قطبالدّین برای تکمیل تربیت روحانی خود از عمّ خویش «رخصت سفر هندوستان طلبید و خواجه وی را مرخّص گردانید و در آن سفر ترقّیات کلّی وی را دست داد و چون مدّتی به هندوستان بماند، از آنجا مراجعت کرده باز به ولایت جام آمد و قائم مقام جدّ بزرگوار خود در خانقاه معدآباد ساکن شد.» (بوزجانی 88 – 89) از آنجا که هجوم لشکر مغول در سالهای 616 به بعد باعث مهاجرت عدّهای به سرزمینهای مجاور شد، احتمالاً سفر او در آن موقع بوده است، چنانکه وقتی خبر گذشتن لشکر مغول از رود جیحون (اواخر 616 هجری) برای مردم معدآباد متواتر شده، عدّهای به کوه بِزد (در نزدیکی آنجا) پناه بردهاند و عدّهای دیگر به حجاز مهاجرت کردهاند. (بوزجانی 78 و 81 و 97) دور نیست که عدّهای هم مانند قطبالدّین به هندوستان سفر کرده باشند، به ویژه که خال او در آنجا سکونت داشته است. (← بخش روابط قطبالدّین با معاصران). البّته در آثار موجود قطبالدّین هیچ نشانهای دالّ بر اینکه او به هندوستان رفته باشد وجود ندارد.
5-2- میهنۀ خاوران: قطبالدّین در غرۀ شوال 623 هجری بر سر روضۀ ابوسعید ابوالخیر بوده و غزلی هم در آنجا سروده است. (جامی، قطبالدّین، 1390، ص 214)
5-3- آمل: در اواخر ربیع الاوّل و اوایل ربیع الآخر 626 هجری قطبالدّین بر سر روضۀ ابوالعبّاس قصّاب آملی - از بزرگترین مشایخ قرن چهارم هجری- در آمل بوده و یک غزل که در آنجا سروده در حدیقه آورده است. (جامی، قطبالدّین، 1390، ص 187)
همچنین معلوم است که قطبالدّین باری برای دیدن شیخ یعقوب خبّاز به آمل سفر کرده است، (← بخش روابط قطبالدّین با معاصران) آیا این همان سفر مذکور است و یا سفری در زمانی دیگر بوده است؟
6- آثار قطبالدّین
6-1- اشعار: از قطبالدّین 43 غزل و یک رباعی (جمعاً حدود 405 بیت) باقی مانده و یک غزل هم با مشارکت پسر پسر عمّ خود، صفیالدّین محمود، سروده است. همچنین 16 رباعی به او منسوب است : 15 رباعی در انتهای مجموعۀ توبینگن آمده (جامی، ابوالفتح، دیوان 163ر – 164ر)، که یکی از آنها در حدیقه (چاپ نصیری 44) هم آمده و رباعی دیگری هم در ریاضالشّعرا ( واله داغستانی 1/88) به او منسوب است. (دانشپژوه، میکروفیلمها 3/228؛ فاضل، شرح 159؛ همو، کارنامه 71)
علاوه بر این شماری ابیات فارسی و عربی در حدیقه آمده است که گویندۀ آنها نامعلوم است و شاید بعضی از آنها از خود مؤلّف باشد.
6-2- نامهها: یکی استفتاءنامهای است که قطبالدّین در انتهای حدیقه خطاب به عالمان و دانشمندان روزگارش نوشته و از آنان راجع به موافقت کتابش با شرع مصطفوی نظر خواسته است. (جامی، قطبالدّین، 1390، ص 229-230) یک نامه هم بوزجانی به او منتسب کرده که در آن خطاب به وزیری او را سفارش به عدالت با رعایا به ویژه «حاملان کلام الله و ناقلان حدیث رسولالله (ص) و سالکان سبیل الله» کرده و از دنیاطلبی بر حذر داشته و در پایان وزیر را به توجّه بیشتر به خِطّۀ جام و تلاش برای آبادانی آنجا فرا خوانده است. (بوزجانی 94 – 96) به احتمال خیلی زیاد این نامه باید از قطبالدّین باشد، به سبب هماهنگی محتوا و لحن و مشخصّات سبکشناسی آن با حدیقةالحقیقة.
6-3- حدیقةالحقیقة: در طرح و تفسیر مباحث و مقامات عرفانی و شرح و تبیین مسایل و احکام شریعت که قطبالدّین آن را در سالهای 641 تا 643 هجری تألیف کرده است. (جامی، قطبالدّین، 1390، ص 229) این کتاب به چند لحاظ حایز اهمیّت است، از جمله: در بر داشتن شمار زیادی از اشعار اصیل شیخ و فرزندان وی و احتوا بر عقاید و سخنان شیخ احمد جام و فرزندان وی و نوع نثر آن که از نمونههای برجستۀ نثر فارسی است. (موحّد، 17-20؛ نصیری، حدیقهای... 74-78؛ همو، مقدّمه، سی و سه- چهل و دو) حدیقةالحقیقة مشتمل بر یک مقدّمه و 14 باب است بدین ترتیب : 1- علم توحید، 2- علم معرفت، 3- دین و ایمان و اسلام و شرایع ایمان، 4- خطاب، 5- وجد، 6- سماع، 7- احوال و حالات، 8- مکاشفات، 9- معاملات، 10- معرفت ارواح، 11- معرفت عقل، 12- معرفت قلب، 13- معرفت نفس، 14- آفات طریقت. هر باب منقسم بر چندین فصل است. قطبالدّین هر مبحث را بر حسب مخاطب که مبتدی و متوسط و منتهی باشد، بر سه گونه بیان کرده است : قسمی عام را و قسمی خاص را و قسمی اخص را. روش تألیف این کتاب توصیفی تحلیلی است. مؤلّف اصول و مبانی سلوک و احکام شریعت را توصیف کرده و اغلب برای اثبات سخن خود به ذکر ادلّه پرداخته است، منتها ادلّۀ او از نوع منقول است. او در بخشهایی از مقدّمه و باب ششم و باب چهاردهم با دیدی انتقادی به طرح مباحث روی آورده است.
تا به حال سه نسخة کامل از این کتاب شناخته شده است: نسخة موزة بریتانیا مورّخ 706 هجری و نسخة تاشکند مورّخ 863 هجری و نسخة هرات مورّخ 1362 هجری. (نصیری، مقدّمه، پنجاه و شش-شصت و چهار؛ موجانی 43) نخستین بار در سال 1343 شمسی جناب آقای دکتر محمّدعلی موحّد آن را تنها بر اساس یک نسخه (نسخة موزة بریتانیا) منتشر نمود که آن چاپ، همچنانکه خود مصحّح هم اشاره کردهاند به دلایلی از جمله مغلوط بودن نسخۀ اصل در بسیاری از موارد ناقص و مبهم و آشفته است (موحّد 22). اخیراً نیز جناب آقای دکتر حسن نصیری جامی، استاد فاضل دانشگاه آزاد اسلامی واحد تربت جام که از همان خِطّة جام برخاستهاند و از ارادتمندان راستین شیخ احمد جام و دودمان دانشمندش میباشند، این کتاب را بر اساس دو نسخه (نسخة موزة بریتانیا و نسخة هرات) تصحیح و منتشر کردهاند. این چاپ توسّط انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در سال 1390 جمعاً در 552 صفحه منتشر شده است.
نقد بخشی از مقدمة مصحّح در چاپ جدید حدیقةالحقیقة که دربارة قطبالدّین نوشتهاند:
1-با توجّه به منابع، گاه استنباطهای مصحّح محترم محل تردید است:
■ مصحّح محترم مقدمة خود را با بخشی با عنوان «از قبیلة عالمان دین (دربارة مؤلّف کتاب)» آغاز کردهاند. در همین بخش در صفحة بیست استنباط کردهاند که قطبالدّین در خانقاه شیخ احمد دومین قائم مقام او بوده است. در منابع به دومین بودن او اشارهای نشده است. آنچه معلوم است این است که برهانالدّین نصر، پسر شیخ، نخستین قائم مقام پدر خود بوده است. به احتمال قوی ظهیرالدّین عیسی، پسر دیگر شیخ و پیر و مراد قطبالدّین، پیش از قطبالدّین در خانقاه شیخ احمد جام سمت قائم مقامی او را داشته بوده است. چنانکه در روضةالرّیاحین نسبت خرقة قطبالدّین چنین آمده است: قطبالدّین محمّد از ظهیرالدّین عیسی از برهانالدّین نصر از شیخ احمد جام (بوزجانی، 85-86) دکتر موحّد هم حدس زدهاند که قطبالدّین «ظاهراً بعد از ظهیرالدّین عیسی سمت ارشاد داشته و پیر خانقاه شیخ جام بوده است.» (موحّد، 11)
■در صفحات بیست و بیستویک مصحّح محترم استنباط کردهاند که انتخاب شدن قطبالدّین به قائم مقامی شیخ احمد سبب مهاجرت او از زادگاهش به جام بوده است. درست است که قطبالدّین با داشتن این سمت ساکن جام بوده است، اما ظاهراً پیش از آن هم ساکن همانجا بوده است. از آنجا که قطبالدّین سالها در خدمت ظهیرالدّین عیسی بوده است و چنانکه گفتیم ظهیرالدّین ظاهراً در خانقاه شیخ احمد جانشین و قائم مقام او بوده است. نیز از متن روضةالرّیاحین هم همین استنباط میشود. در آنجا آمده: «چون مدّتی به هندوستان بماند از آنجا مراجعت کرده، باز به ولایت جام آمد و قائم مقام جد بزرگوار خود در خانقاه معدآباد ساکن شد.» (بوزجانی 89) کاربرد کلمة «باز» مفید مقصود ماست.
2-مصحّح محترم گاه به اقوالی استناد کردهاند که اصالت آنها جای تردید است: یکی از منابع ایشان کتاب خلاصةالمقامات تألیف ابوالمکارم جامی است. ابوالمکارم این کتاب را 173 سال بعد از فوت قطبالدّین، در سال 840 هجری تألیف کرده است. بعضی از حکایاتی که دربارة قطبالدّین در این کتاب آمده است ظاهراً حقیقی نیست و از برساختههای دیگران است. به قول استاد دکتر شفیعی«همین که انسانی در گوشهای از این سرزمین به گونهای تشخّص یافته باشد که از رهگذری توجّه جمعی از مردم و یا تمامی ایشان را به خود جلب کند، مردم در مسیر زمان از او همان چیزی را خواهند ساخت که دلخواه ایشان است و کاری به آن ندارند که او خود چه گونه میاندیشیده و چه میخواسته است.» (شفیعی 93) خیلی طبیعی است که در بارة قطبالدّین هم این گونه حکایتسازی کرده باشند، همچنانکه در بارة جدّ او، شیخ احمد جام هم مقامات و حکایات زیادی ترتیب دادهاند. دو کتاب مرحوم علی فاضل به نامهای شرح احوال و نقد و تحلیل آثار احمد جام و کارنامۀ احمد جام نامقی (ژندهپیل)، هم از دیگر منابع ایشان بوده است. مرحوم فاضل با وجود آنکه محقّقی بلند همّت و کمالطلب بودند و بنای تحقیقات خود را بر استقصای تام گذاشته بودند و کوشیدهاند نکتهای از قلم نیفتد و به حق در تحقیقاتی که در حوزة احمد جام و خاندان او منتشر کردند چنین بود و به اصطلاح سنگ تمام گذاشتند، امّا بنا به اقتضای انسانی گاه دچار خطا شدهاند که البّته ذکر موارد آن فرصتی دیگر میخواهد. در این نوشته نگارنده یکی از آن موارد را به ضرورت پیش میکشد.
■در صفحة بیست و سه مصحّح محترم بر اساس حکایتی از خلاصةالمقامات استنباط کردهاند که قطبالدّین ابتدا مذهب حنفی داشته و سپس تغییر مذهب داده و مذهب شافعی را انتخاب کرده است، در صورتی که متن حدیقةالحقیقة (خصوصاً فصلهای هشتم و نهم از باب سوّم که دربارة احکام طهارت و نماز است) صریحاً ثابت میکند که او حنفی بوده است، مثلاً در بیان احکام طهارت (ص 68) آمده: «در آبدست نیّت شرط نیست به نزدیک علمای ما - رحمهم الله - و به نزدیک امام شافعی - رحمه الله علیه - شرط است.» و همین که قطبالدّین امام شافعی را درمقابل "علمای ما" میآورد برای اثبات این مسأله کافی است. ضمناً خیلی خیلی بعید است که قطبالدّین که قائم مقام جدّ خود بوده است از مذهب جدّ خود و افراد خاندان خود سر بپیچد و به مذهب دیگری درآید.
■در صفحة بیست و چهار مصحّح محترم بر اساس حکایت دیگری از کتاب خلاصةالمقامات «وسعت مشرب و آزاداندیشی قطبالدّین» را استنباط کردهاند. آن حکایت از این قرار است که قطبالدّین با جمعی که به فساد مشغول بودند سماع میکند و در آخر مایۀ توبۀ آنان میشود. این حکایت با محتوای حدیقه سازگاری ندارد و معلوم است که آن هم برساختة مریدان قطبالدّین بوده است. قطبالدّین در حفظ ظاهر شریعت بسیار مصمّم بوده است (← بخش مذهب قطبالدّین) آیا با وجود آن همه اصرار وی در بیانِ لزومِ رعایتِ ظاهرِ شریعت این داستان میتواند حقیقت داشته باشد؟ قطبالدّین باب ششم حدیقه را به بحث دربارۀ سماع اختصاص داده و در آنجا سماع عامّ را چهار نوع دانسته است: «طبیعی و هوایی و شهوانی و بدعتی. اما سماع طبیعی آن است که مزامیر زنند و سرود و غزل گویند لهو و طرب را. این نشاید و سماع معصیت است و حرام.... اما سماع هوایی آن است که کسی چیزی میگوید بعضی نیک و بعضی بد. و گروهی به هوا آن [را] سماع میکنند این سماع نشاید شنید، بر گوینده و شنونده حرام است. اما سماع شهوانی آن است که کسی از راه شهوت در هوای زنی یا غلامی و یا چیزی که دل او از راه شهوت بدان مایل بود به آوازی خوش بیتی و یا غزلی میگوید و قومی سماع میکنند. این سماع بر گویندگان و شنوندگان هر دو حرام است و جمله در معصیت و خذلان حق تعالی باشند. اما سماع بدعتی آن است که قومی را بطر گرفته باشد و نام درویشی و صلاح بر خویشتن نهاده باشند، نمیتوانند که مجلس فسقی بر سازند، که سالوس و ناموس ایشان خراب میشود. قوّالان خوشگوی خوشآواز حاضر کنند و هر چه شان دل آرزو کند و هوا خواهد شنوند و گویند و زنند. و این را حلقۀ ذکر نام کنند و این نابالغان بطّال خود را بر فتراک دولت آن رسیدگان محقّق مجتهد میبندند و معصیت را به عبادت میشمرند و آن را طریق فقرا و مشایخ نام میکنند. و مشایخ دین و سالکان سبیل یقین از این طریق حذر کردهاند که این نه صراط مستقیم است، بل بدعتی عظیم است که در میان امّت محمّد علیه السلام افتاده است.» (جامی، قطبالدّین، 1390، ص 103-104)
بر اساس این بخش از حدیقه، به نظر نمیرسد که آن حکایتِ منقول در خلاصةالمقامات صحّت داشته باشد. احتمالاً داستان فوق را ساختهاند تا بر موافقت او با سماع بیشتر تأکید کنند.
■در صفحة بیست و شش مصحّح محترم پنج نامه را -که در فرائد غیاثی آمده- به پیروی از مرحوم علی فاضل (هر چند به مأخذ خود اشاره نکردهاند) از قطبالدّین محمّد صاحب حدیقةالحقیقة دانستهاند. پیشتر مرحوم فاضل آنها را همراه با یک نامة دیگر، یعنی جمعاً شش نامه از قطبالدّین دانسته بود (فاضل، شرح... 154؛ همو، کارنامه... 69). مخاطبان آن شش نامه چنان که نویسنده، خود در نامة چهارم اقرار کرده «حضرت سلطنت و وزراء و ارکان دولت و اعیان حضرت» (جامی، جلالالدّین 2/199) بودهاند و به ترتیب، یکی از امرای عصر (جامی، جلالالدّین 1/601)، وزیر، خواجه قوامالدّین شیرازی (جامی، جلالالدّین 2/193)، وزیر، خواجه کمالالدّین کرمانی (جامی، جلالالدّین 2/195)، وزیر، خواجه عزّالدّین طاهر فریومدی (جامی، جلالالدّین 2/198)، وزیر، خواجه علاءالدّین محمّد (جامی، جلالالدّین 2/201) و اقضیالقضاه، شهابالدّین محمّد (جامی، جلالالدّین 2/381) بودهاند. هر شش نامه کوتاه و دارای یک مضمون مشترک است. در هر یک نویسنده به مخاطب اظهار ارادت کرده و دوام عمر و منصب او را خواسته و در پایان اشاره به رسالت مردی به نام جلالالدّین کرده تا دعای خیر و ارادت نویسنده و دیگر درویشان را به مخاطب برساند. برای نگارنده انتساب این شش نامه به قطبالدّین محمّد صاحب حدیقةالحقیقة سخت مشکوک است؛ زیرا:
1-محتوای نامهها مقتضیِ حال قطبالدّین نیست، یعنی با شخصیت او تناسب ندارد. بعید است مؤلّف حدیقه با آن منصب شامخ قائم مقامی شیخ احمد جام و با آن پایگاه و جایگاه و حرمت و احترامی که در نظر دیگران داشته امیری را چنین خطاب قرار دهد: «امیر اعظم، اعدل امراء العجم، مستخدم ارباب العلم و القلم، مالک رقاب اصحاب الحُکم و الحکم، المظفر علی الاعادی فی الامم، المنصور من الملک الاعلم» (جامی، جلالالدّین 1/601)
2-در عنوان این نامهها در فرائد غیاثی، نویسندة آنها قطبالدّین محمّد بن احمد جامی مشهور به خواجگی خواجه احمد معرّفی شده است. اما در هیچ جای دیگر (از جمله مطالب مفصلّی که ابوالمکارم جامی در کتاب خلاصةالمقالات و درویش علی بوزجانی در کتاب روضةالرّیاحین نوشتهاند) عنوان «خواجگی خواجه احمد» برای مؤلّف حدیقه ذکر نشده است.
3- در این نامهها به نام پدر او شمسالدّین مطهّر اشاره نشده است.
4- در عنوان نامة اوّل و پایان نامههای سوّم و پنجم و ششم نویسنده محمّد بن احمد الجامی معرّفی شده و در پایان نامة دوم، نویسنده احمد بن احمد الجامی معرّفی شده است.
5- هرچند به سبب تصرّفات مؤلّف فرائد غیاثی به کمک قراین سبکشناسی نمیتوان به طور قطعی داوری کرد، ولی سبک این نامهها با سبک حدیقةالحقیقة و با سبک نامهای از او که در روضةالرّیاحین آمده بسیار متفاوت است.
6- شباهت اسامی و القاب در بین فرزندان و اعقاب احمد جام یکی از دلایل انتساب غلط این نامههاست. در میان افراد این خاندان رسم بوده که نام و لقب افراد قبلیِ خاندانِ خود را بر افراد جدید میگذاشتهاند. مثلاً قطبالدّین محمّد ابتدا نام و لقب فرزند احمد جام بوده و بعداً نام و لقب فرزند شمسالدّین مطهّر میشود و سپس نام و لقب فرزند ضیاءالدّین یوسف بن صفیالدّین محمود بن سراجالدّین احمد بن ضیاءالدّین یوسف میشود و...
با وجود این، معلوم است که دو یا سه نفر از مخاطبان این نامهها از معاصران قطبالدّین بودهاند: عزّالدّین طاهر فریومدی در سال 651 هجری از جانب امیر ارغون به حکومت خراسان و مازندران رسیده و در 656 هجری به فرمان هلاکو معزول شده است. (جوینی 2/256 و 260 ، 3/104) قاضیالقضاه شهابالدّین محمّد بن احمد خلیلی عالم بینظیر روزگارش بوده و در 693 هجری درگذشته است. (خواندمیر 3/78) علاءالدّین محمّد احتمالاً همان مؤلّف تاریخ جهانگشا یعنی عطاملک جوینی ملقّب به علاءالدّین بن بهاءالدّین محمّد (623 – 681 هجری) بوده است.
پینوشتها:
-
به سبب اینکه هنوز چاپ مصحّح و منقحی از این کتاب منتشر نشده است و به سبب اینکه در میان نسخ خطّی و چاپ سنگی های مختلف این کتاب تفاوت و گوناگونی بسیار است، نگارنده به ناگزیر در این مقاله هم به چاپ سنگی و هم به نسخه خطّی رجوع کرده است. لازم به ذکر است که استاد دکتر شفیعی کدکنی سالهاست که چاپ این کتاب را همراه با مقدمة مفصل با عنوان «درویش ستیهنده» در انتشارات سخن نوید دادهاند. همچنین اخیراً هم دکتر نصیری جامی در انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی وعدة انتشارش را دادهاند.