نوع مقاله : علمی- پژوهشی

نویسنده

استاد دانشگاه تهران

چکیده

جاحظ مانند ولتر، نویسندۀ سرشناس فرانسوی، ادیبِ فیلسوف است، یعنی بعد ادبی وی بر بعد فلسفی­اش غالب است. او مانند سایر ادیبان و نویسندگان  بزرگ جهان به همۀ علوم و معارف عصرش اعمّ از فلسفه و کلام و سیاست و اقسام و الوان آداب و ادیان و مذاهب اشراف داشته و در برخی از آنها ماهر و حاذق بوده وکتاب و رساله نوشته است.  بزرگترین امتیاز جاحظ در میان نویسندگان عهد قدیم در این است که او مانند نویسندگان معروف عهد جدید و معاصر دربارۀ واقعیّات زندگی و مسائل روز جامعه از قبیل برتری نژادی، اختلافات دینی و مذهبی و خصوصیات صنفی و حتّی اخلاق و رفتار افراد اندیشیده و به جامعۀ آرمانی و به­اصطلاح مدینۀ فاضله عنایت نکرده است. او نمی­خواسته در ذهن خود جامعه‌ای آرمانی بسازد و انسانها را به­سوی آن سوق دهد، بلکه وجهۀ همّتش تنها شناختن و شناساندن جامعۀ موجود عصرش بوده است. او در تفکّرات و تأمّلات فلسفی خود نیز مانند فیلسوفان طبیعت‌شناس یونان پیش از سقراط دربارۀ واقعیّات محسوس و ملموس اندیشیده و از تفکّر و بحث درخصوص کلیّات و انتزاعیّات ماورای حس و محسوسات خودداری کرده است. جاحظ نویسنده و فیلسوفی شاد و خندان بوده، به تمام شئون حیات عشق می‌ورزیده و مانند ولتر هم خود می‌خندیده و هم دیگران را می‌خندانده است.
 

کلیدواژه‌ها

عنوان مقاله [English]

Amr Ibn Bahr Al- Jahiz

نویسنده [English]

  • moshen jhangiri

چکیده [English]

Like Volter, French salient author, Al- Jahiz is a philosopher literate; namely, literary dimension of his personality predominates over his philosophical character. Like other great literati and writer of the world, he was a master in all sciences and knowledge of his age including philosophy, speech, politics, and a verity of customs, beliefs and religions and in some of them he was skillful and adroit and wrote books and pamphlets. Among classic writers, the main advantage of Al- Jahiz was in that like the contransitory and modern well- known authors, he has pondered about realities of life and daily problems of community including racism, differences in religions and beliefs and caste characteristics and even morality and behavior of individuals while ignoring ideal community or so-called Utopia. He did not intend to create an ideal socity in his mind in order to laed people toward such community, but instead he made effort only to identify and making the community known at his time. In his philosophical thoughts and contemplations, he was thinking about sensible and tangible realities like Greek naturalist philosophers before Socrates while he has avoided from metaphysical generalities and abstractions beyond feeling and senses. Al-Jahiz was a mirthful and smiley writer and philosopher and loved all states of life and like Volter; he both laughed himself and made the others to laugh.
 

کلیدواژه‌ها [English]

  • : Ideal Community
  • Real Community
  • Abstractions
  • Realities
  • Religious Differences
  • Racial Diversities
  • Personal Charactersitics
  • Litrary Dimension
  • Philosophical Dimension

عمرو بن بحر جاحظ

(255-150ه)

(868-767م)

ادیبِ فیلسوف (بخش دوم)

آقای دکتر محسن جهانگیری

استاد دانشگاه تهران

(از ص 1 تا 26)

تاریخ دریافت: 05/04/90

تاریخ پذیرش: 09/12/90

 

چکیده:

جاحظ مانند ولتر، نویسندۀ سرشناس فرانسوی، ادیبِ فیلسوف است، یعنی بعد ادبی وی بر بعد فلسفی­اش غالب است. او مانند سایر ادیبان و نویسندگان  بزرگ جهان به همۀ علوم و معارف عصرش اعمّ از فلسفه و کلام و سیاست و اقسام و الوان آداب و ادیان و مذاهب اشراف داشته و در برخی از آنها ماهر و حاذق بوده وکتاب و رساله نوشته است.  بزرگترین امتیاز جاحظ در میان نویسندگان عهد قدیم در این است که او مانند نویسندگان معروف عهد جدید و معاصر دربارۀ واقعیّات زندگی و مسائل روز جامعه از قبیل برتری نژادی، اختلافات دینی و مذهبی و خصوصیات صنفی و حتّی اخلاق و رفتار افراد اندیشیده و به جامعۀ آرمانی و به­اصطلاح مدینۀ فاضله عنایت نکرده است. او نمی­خواسته در ذهن خود جامعه‌ای آرمانی بسازد و انسانها را به­سوی آن سوق دهد، بلکه وجهۀ همّتش تنها شناختن و شناساندن جامعۀ موجود عصرش بوده است. او در تفکّرات و تأمّلات فلسفی خود نیز مانند فیلسوفان طبیعت‌شناس یونان پیش از سقراط دربارۀ واقعیّات محسوس و ملموس اندیشیده و از تفکّر و بحث درخصوص کلیّات و انتزاعیّات ماورای حس و محسوسات خودداری کرده است. جاحظ نویسنده و فیلسوفی شاد و خندان بوده، به تمام شئون حیات عشق می‌ورزیده و مانند ولتر هم خود می‌خندیده و هم دیگران را می‌خندانده است.

 

واژه­های کلیدی: جاحظ، جامعۀ آرمانی، جامعۀ واقعی، واقعیّات، اختلافات دینی، اختلافات نژادی، بعد ادبی، بعد فلسفی.

نشانی پست الکترونیکی نویسنده مسئول: Jahangiry@ut.ac.ir

* با عرض پوزش در شماره قبلی سهواً نشانی الکترونیکی اپراتور به جای نویسنده اصلی چاپ شده است.

مقدّمه

ابوعثمان عمرو بن بحربن محبوب ­بن فَزارۀ کِنانی لَیثی (ابن‌خلّکان، 1397. 470) (منسوب به لَیث­بن بکربن عبد مَناف­بن کِنانة­بن خُزَیمة) معروف به جاحظ؛ به روایتی از صُلب کِنانیان بوده است (یاقوت، 1330. 74؛ ابن­المرتضی،1380. 68). بنابراین می‌توان او را عرب خالص شناخت و به روایتی دیگر آزاد شدۀ اَنان، ابوالقَلَمَّسّ عمرو بن قَلْع کِنانی فُقَیمی و یا فُقَمی بوده است (یاقوت، همان). از آنجا که فزاره جدّ جاحظ سیاه بوده، این احتمال پیش آمده که او از نژاد سیاه و افریقایی بوده باشد (بلات، دارالفکر، بیتا؛سندوبی، 1350. 14، 11). جاحظ در زبان عربی به کسی گفته می‌شود که حدقۀ چشمش برآمده است و او را بدین جهت جاحظ نامیدند که چشمانی مانند چشمان وزغ داشته، هر دو حدقه اش بیرون آمده بوده است.به همین مناسبت، او را حَدَقِی نیز خوانده‌اند (ابن‌خلّکان، همان؛ سمعانی، 3/162). برخی نوشته‌اند: او در جوانی و حتّی در دوران پیری از لقب جاحظ کراهت داشته و می‌کوشیده اسم خود را عمرو ‌بن بحر و بیشتر ابوعثمان معرّفی کند. او گفته است، من کنیه ام را سه روز فراموش کردم تا به خانه آمدم و از خانواده پرسیدم، آنها گفتند ابوعثمان است (یاقوت، همان؛ خطیب، 214). امّا او در دوران پیری اَحیاناً خود را جاحظ هم خوانده است و گویا در این دوران مانعی نمی‌دیده که دوستانش هم وی را با این لقب بخوانند (جاحظ، البخلاء، 1948: 195؛ بلات، 100). حسن سندوبی توجّه داده که پس از وی لقب جاحظ عنوان جامعیّت فنون علم، اصناف آداب و اقسام و الوان بلاغات شناخته شد و عدّه‌ای از ارکان و اقطاب علم و ادب بدین لقب افتخار یافتند؛ ابوزید بلخی (فو322ه) جاحظ خراسان، ابن‌العمید (فو359ه) و یا محمود‌ بن عزیز عارضی (فو521ه) جاحظ ثانی ملقّب شدند (سندوبی، همان، ص18).

آشنایی با زبان پارسی: جاحظ در بصره و بغداد زندگی کرده و در این دو شهر خانواده‌های بسیاری از ایرانیان اقامت داشتند. مسلّماً او که متأدّبی معاشر و متکلّمی متفحّص و فرهنگ­دوست بود، با آنها مجالست و مخالطت کرده و به احتمال قوی از آنها زبان پارسی آموخته است که در آثارش هویداست. برای نمونه در الحیوان، آنجا که دربارۀ زَرّافه سخن می‌گوید می‌نویسد: اسم آن به زبان پارسی «اشتر گاو پلنگ» است. معنی اشتر بعیر، معنی گاو بَقَره و معنی پلنگ ضَبُع است. همچنین نوشته است پارسیان چیز تلخ و شیرین را ترش­وشیرین گویند (جاحظ، الحیوان، ج1، تحقیق عبدالسّلام هارون، مصر، 1358ه/1965م، ص143-142). در البیان والتبیین نیز آورده است که شاعران عرب جهت شیرین و نمکین کردن اشعار خود، در آنها لغات فارسی به­کار می‌برند چنان‌که عمّانی در قصیده‌ای که در مدح هارون‌الرّشید سروده گفته است:

مَن یَلقَهُ من بَطَلٍ مُسرَندِ (پیروز)                فی زَغفَةٍ (زره محکم) مُحکمَةٍ بالسَّردِ

تَجُولَ بینَ رأسه و«الکَردِ»

شاهد در«کرد» معرّب گردن است. باز گفته است:

لمّا هَوَی بَینَ غِیاض الاُسدِ                   و صار فی کفّ الهِزَبر الوَردِ

آلَی یَذوق الدّهر آب سرد

شاهد در«آب سرد» است. و همچنین یزید ‌بن ربیعة بن مُفَرِّغ از شعرای دولت اموی گفته است:

آب است نبیذ است                            عُصاراتِ زَبیب است

سُمیّه روسپید است

سمیّه مادر زیاد بن ابیه بوده است. روسپید معروفة.

شاهد در «آب»، «است»و «روسپید است» می‌باشد. و قول أسود‌بن کریمه:

لَِزم الغُرّامُ ثوبی                                 بُکرةً فی یوم سَبت

فَتَمَایَلتُ علیهم                                 میل زَنگّی بمَسِتی

قد حسا الدّاذِیّ صِرفاً                          أَو عُقاراً پایِخَستِ(2)

 ثُمَّ گفتم دورباد                              و یحکم آن خر گفت:

 

إنّ جِلدی دَبَغته                        أهل صنعاء بِجَفتِ

و أبوعمرة عندی                          آن کُور بُد نَمَستِ

جالس أندر مکناد                           ایا عمد ببهشتِ

 

(جاحظ، البیان والتّبیین، تحقیق عبدالسّلام محمّدهارون، ج1، قاهره، 1367ه، 1948م، ص144-143)

شاهد: کلمۀ «زنگی»، «مستی»،پایِخَست"(هر چیزی که در زیر پای کوفته شده باشد)،«دورباد»،«آن خرِگفت»، «آن کور بُد نَمَست»، «اندر مکناد ببهشت». شواهد مزبور دلالت می‌کند که او فارسی می‌دانسته است. امّا ادعای برخی از پژوهندگان جدید که بر پایۀ همان ابیات و نظایر آنها نوشته‌اند که او زبان فارسی نیکو می‌دانسته است (سندوبی، همان، ص39؛ البیرنصری، فلسفة المعتزلة، ج1، مصر، اسکندریّه، ص21) حدسی بیش نیست.

شعر جاحظ:  با اینکه کتاب­ها و رساله‌های بسیاری به وی نسبت داده‌اند، ولی تاکنون دیوان شعری به وی منسوب نشده است و اصولاً او هرگز به شعر و شاعری شهرت نیافته است. البته در برخی از امّهات کتب از جمله کتاب الأمالی ابوعلی قالی ‍‍‍‍(قالی، ابوعلی، الأمالی، ج1، ص168)، معجم الأدبای یاقوت، (یاقوت، همان، ص82-81) روضات خوانساری (خوانساری، همان، ج5، ص326-325) و... ابیات پراکنده‌ای از وی روایت شده است که سست و رکیک می‌نماید و شایستۀ مقام ادبی وی نیست. برخی نیز در صحّت انتساب آنها به وی تردید کرده‌اند، و اگر انتساب هم درست باشد، به احتمال قوی از آثار دورۀ اوّل زندگی اوست که هنوز به حدّ کمال نرسیده بوده است، از جمله:

أنا أبکی خوفَ الفِراق لأنّی                          بالّذی یَفعل الفراقُ علیمٌ

أنا مُستَیقِنٌ بِأنَّ مُقامی                         و مَسیرالحبیب لا یَستَقیم

(قالی، همان)

یطیبُ العیشُ أن تلقی حکیماً                  غِذاه العلم والفَهمُ المُصیبُ

فَیَکشِفُ عنک حیرة کلِّّ جهلٍ                   و فضل العلمَ یَعرِفه اللَّبیبُ

سَقام الحرص لَیسَ  لَه شِفاءٌ                    و داءُ الجهل لَیسَ لَه طبیبٌ

جاحظ، الحیوان، ج1، ص5، مقدّمۀ عبدالسّلام هارون

جاحظ نویسنده‌ای واقع­بین بود؛ در واقعیّات زندگی اعمّ از عقاید دینی، افکار سیاسی، اعمال و رفتار ارباب ادیان، اشتراکات و اختلافات جنسی، خصایص نوعی، تبعیض و برابری نژادی، اخلاق صنفی و فردی می‌اندیشید و به مسائل و امور انتزاعی و آرمانی توجّه نداشت. او هرگز نمی‌خواست در ذهن خود مدینۀ فاضله، شهر آرمانی و انسانی کامل و نمونه بسازد و افراد جامعه را به سوی آن هدایت کند، بلکه آنچه وجهۀ همّتش بود شناختن و شناساندن جامعه‌ای بود که در آن زندگی می‌کرد و انسان­هایی که با آنها معاشرت داشت. لذا چنان‌که نوشته خواهد شد، او در جمیع جریانات موجود در جامعۀ خود و همچنین اصناف و اشخاص و اعضای آن کتاب و رساله نوشت؛ مثلاً در مسائل کلامی که رایج در جامعه بود، کتاب خلق القرآن، کتاب فی الرّد علی المشبّهة، کتاب فی الرّد علی الیهود، کتاب فی الرّد علی النّصاری، کتاب الإعتزال، کتاب الإمامة و... را نوشت. و در موضوعات سیاسی و تاریخی مانند کتاب العرب والموالی، کتاب العرب و العجم و رسالة فی الفضائل الأُتراک نگاشت؛ این رساله به مناسبت دخول ترک­ها به لشگر معتصم نگارش یافته است و کتاب سودان و بیضان (سیاهان و سفیدان) و... را تألیف کرد. در اخلاق معمول در جامعه و طبقات مردم، کتاب البخلاء، کتاب السّلطان و أهله، کتاب الجواری، الحاسد و المحسود، النّساء، الإخوان، الحزم والعزم، الأمل والمأمول، الإستبداد والمشاورة فی الحروب، القضاة والولاة و غِشّ الصناعات و... را پدید آورد. در فلاحت و کشاورزی به تألیف کتاب الزّرع والنّخل، در جانورشناسی کتاب الأسد و الذئب (شیر و گرگ)، کتاب البِغال و کتاب الحیوان پرداخت و حتّی حیله‌های دزدان و گدایان نیز از چشمش دور نماند، که رسالة فی حِیَل اللُّصوص و المُتکدّین را به رشتۀ تحریر درآورد و خلاصه چنان‌که مشاهده خواهد شد، تقریباً در تمام موضوعات و مسائل اجتماعی که امروز هم در جوامع مختلف مورد بحث و گفت‌وگوست رساله تألیف کرد.

جاحظ نویسنده‌ای شاد و خندان، بذله­گو و طنزنویس بود. خنده را دوست داشت، خود می‌خندید و دیگران را نیز می‌خندانید. از مزاح و شوخی لذّت می‌برد ولو ظاهراً به زیانش باشد، چنان‌که به شوخی و برای خنده نوشت، مرا احدی جز دو زن شرمگین نساخت. یکی را در عسکر دیدم، قامتی بلند داشت و من در حال خوردن طعام بودم. خواستم با وی مزاح کنم گفتم: إنزلی کُلی مَعَنا: بیایید پایین با هم غذا بخوریم، او گفت: إصعد أنت حتّی تری الدنیا!: تو بیا بالا تا دنیا را ببینی! (دکتور فوزی عطوی الجاحظ دائرة معارف عصره ص 19) اما داستان زن دوم را که قبلاً نقل کردیم، بدین صورت بود که زنی وی را به دکّان زرگری برد و به وی گفت مثل این بساز، جاحظ مبهوت شد و از زرگر سؤال کرد،زرگر گفت، او از من خواسته بود صورت شیطانی بسازم،من گفته بودم نمی‌دانم چگونه بسازم،اکنون تو را آورد و گفت: مثل این بساز.

جاحظ در نوشته‌های خود، به روش استهزاء و ریشخند نیز گرایش شدید می‌داشت. او در آثارش از این روش بهره می‌گرفت و به‌ویژه در رسالة التّربیع والتّدویر آن را به اوج خود رسانید. جاحظ بسیار خوش­بین بوده، تمام مظاهر زندگی و شئون حیات را دوست می‌داشته است. نقل کرده‌اند از ابوالعیناء پرسیدند جاحظ چه چیزی را دوست می‌داشت؟ پاسخ داده: کاش می‌دانستم جاحظ چه چیزی را دوست نمی‌دارد (جاحظ، همان، ج1، ص24، مقدّمۀ عبدالسّلام هارون).

او برای نشان دادن حسن و خوبی خنده و قبح و کراهت گریه و ناله طبق روش خود از عقل و نقل و سیرۀ بزرگان  دلیل می‌آورد. چنان‌که از قرآن مجید به آیۀ مبارکۀ «و أنَّه هُوَ  أضحَکَ وَ أَبکی» [سورۀ نجم (53)،آیۀ 44]: (و این که او خندانید و گریانید) و «أنَّه هُوَ أماتَ و أحیَی» [همان سوره،آیۀ 45]: (و این که او می‌رانید و زنده گردانید) به این صورت استشهاد می‌کند که خداوند خنده را در برابر حیات و زندگی قرار داد و گریه را در برابر مرگ. او می‌افزاید که اگر خنده قبیح بود، خداوند آن را به خود نسبت نمی‌داد و به دادن چیزی که قبیح است به بندگانش منّت نمی‌گذاشت. باز تأکید می‌کند که اگر موقعیّت و اثر خنده در مسرّت نفس، عظیم، و در مصلحت آن، کبیر نبود، خداوند آن را دراصل طباع و اساس ترکیب انسان قرار نمی‌داد. ما می‌بینیم اوّلین چیزی که از کودک ظاهر می‌شود، روانش بدان پاک و بدنش بدان پرورش می‌یابد و خونش افزون می‌گردد خنده است. آن علّت مسرّت کودک و مادۀ قوّت اوست و به علّت مزیّت و برتری خنده است که عرب فرزندانشان را بَسّام، ضَحّاک، طَلِق و طلیق(خندان و گشاده­رو) اسم می‌گذارند. پیامبر (ص) می‌خندید و اظهار فرح و شادی می‌کرد و صالحان نیز می‌خندیدند و شادی می‌کردند و هرگاه می‌خواستند کسی را  مدح کنند می‌گفتند او خندان و بسّام است و اگر می‌خواستند مذمّت کنند می‌گفتند: او عَبوس و کریه است. خلاصه، جاحظ نویسنده‌ای خندان است و خنده را خوب و زیبا می‌داند امّا مشروط بر آن که از حدّ اعتدال نگذرد و به وقار و شخصیت انسان آسیب نرساند (جبری، همان، ص153-152؛جاحظ، همان، ج6، ص6).      

آثار: جاحظ تنها نویسندۀ کثیرالتألیف عصر خود نبوده، بلکه به جرئت می‌توان او را در ردیف پرکارترین نویسندگان اعصار قرار داد که به زبان عربی کتاب و رساله نوشته‌اند. او در زبان و ادبیات عرب نیز نه­تنها مهارت و حذاقت داشته بلکه از شگفتی‌های تبار و زبان و زمانش به شمار آمده است. او در رشته‌ها و شاخه‌ها و موضوعات گوناگون و معارف دورانش از ادب، سیاست، دین، فلسفه، تاریخ، کلام، اخلاق، رفتار اقشار و اصناف مختلف جامعه و حتّی اشخاص و افراد به تصنیف و تألیف پرداخته و آثار کثیری به یادگار گذاشته است که برخی از آنها جدّاً ارزنده و قابل­تحسین است. ابن‌المرتضی در طبقات خود آورده است که: او را مصَنّفات کثیری است در توحید و اثبات نبوّت و امامت و فضایل معتزله و غیر آن که نافع است (ابن‌المرتضی، همان، ص68). مسعودی نوشته است: «از اهل علم و روایت، کسی شناخته نشده که بیشتر از جاحظ کتاب نوشته باشد (مسعودی، همان، ج4، ص195)».

ابن‌جوزی (فو654ه) در کتابخانۀ ابوحنیفه در بغداد 360 اثر از وی دیده است (جاحظ، همان، ج1، مقدّمۀ عبدالسّلام هارون، ص5). یاقوت در معجم الأدباء حدود صد و بیست و هشت اثر به وی نسبت داده است (یاقوت، همان، ص110، 106). ابن‌ندیم در الفهرست شمارۀ کتب و رسالات او را تا صد و سی جلد ضبط کرده است (ابن‌النّدیم، همان). آقای عبدالسّلام محمّد هارون هم نوشته است:مؤلّفات جاحظ از سیصد و شصت اثر تجاوز می‌کند (جاحظ، همان). ضبط و ثبت نام تمام آثار وی از حوصلۀ  یک مقاله خارج است. ما در اینجا نخست از تعدادی فقط نام می‌بریم، و مقصود از آن صرفاً نشان دادن سِعۀ علم و گسترۀ اطلاع وی به موضوعات مختلف علمی و اجتماعی و همچنین اقتدار تخیّل و انعطاف اندیشۀ وی در امور و مسائل متّضاد است که ملاحظه خواهد شد او هم رساله در مدح نبیذ نوشته  و هم در ذمّ آن، هم در ذمّ کُتّاب و هم در مدح آنها، هم در مدح ورّاقین و هم ذمّ ایشان. البتّه پس از ثبتِ نام آثار وی، به ترتیب اهمیّت دربارۀ چند اثر مهم وی کمی سخن خواهیم گفت. شایستۀ توجّه است که کتابهای کلامی وی مانند کتابهای کلامی اسلاف معتزلی وی: واصل بن عطا، ابوالهذیل و نظّام به توسّط اشاعره  از بین رفته و جز رسائل کوتاه و ناقصی همچون فضیلة علم الکلام، و فضیلة المعتزلةکه اصالت صحّت انتساب آنها محلّ بحث است باقی نمانده است، ولی از آثار غیر کلامی وی تعداد سی کتاب و رساله به‌طور کامل و از پنجاه رساله هم پاره‌هایی موجود است.

بسیاری از کتب و رسالات موجود او به همّت پژوهندگان و ادیبان عرب و برخی خاورشناسان  به طبع رسیده که ما بعداً به ذکر آنها خواهیم پرداخت. اینک فهرست آثار او بر پایة الفهرست ابن‌ندیم و معجم الأدباییاقوت:

1- الحیوان، 2- البیان والتبیین، 3- الزّرع والنّخل، 4- الفرق بین النّبی و المتنبّی، 5- المعرفة، 6- جوابات کتاب المعرفة، 7- مسائل کتاب المعرفة، 8- الرّد علی اصحاب الإلهام، 9- نظم القرآن (در سه نسخه)، 10- المسائل فی القرآن، 11- فضیلة المعتزلة، 12- الرّد علی المشبهة، 13- الامامة علی مذهب الشّیعة، 14- حکایة قول اصناف الزیدیّة، 15- العُثمانیّة، 16- الأخبار و کیف تصحّ؟، 17- الرّد علی النّصاری، 18- عِصام المرید، 19- الرّد علی العُثمانیّة،20- امامة معاویة، 21- امامة بنی­عبّاس، 22- القِیان (جمع قین به معنای برده)، 23- القوّاد (جمع قائد)، 24- اللّصوص (جمع لِصّ به معنای دزد)، 25- ذکر ما بین الزیدیّة والرّافضة، 26- المخاطبات فی التّوحید، 27- صناعة الکلام، 28- تصویب علیّ فی تحکیم الحکمین، 29- وجوب الإمامة، 30- الأصنام، 31- الوکلاء والموکّلین، 32- الشّارب والمشروب، 33- افتخارالشّتاء والصّیف، 34- المعلّمین، 35- الجَواریّ، 36- نوادرالحسن، 37- البخلاء، 38- فرق ما بین بنی­عبدشمس و مخزوم، 39- العرجان(جمع أعرج:لنگ) والبرصان(جمع أبرص)، 40- فخرالقحطانیّة والعدنانیّة، 41- التّربیع والتّدویر، 42- الطُّفیلییّن، 43- اخلاق الملوک، 44- الفُتْیان، 45- مناقب جندالخلافة و فضائل الأَتراک، 46- الحاسد والمحسود، 47- الرّد علی الیهود، 48- الصّرحاء(جمع صریح به معنای خالص و صاف) والهجناء (جمع هجین به معنای لئیم)، 49- السُّودان والبِیضان، 50- المعاد والمعاش، 51- النّساء، 52- التّسویة بین العرب والعجم، 53- السّلطان و اخلاق اهله، 54- الوعید، 55- البُلدان، 56- الأخبار، 57- الدّلالة علی أنّ الإمامة فرضٌ، 58- الإستطاعة و خلق الأفعال، 59- المُقینییّن (آرایشگران عروس)، 60-  والغناء والصّنعة، 60- الهدایاء، 61- الإخوان، 62- الرّد علی من ألحد فی کتاب الله عزّ و جلّ، 63- کتاب آی القرآن، 64- العاشق النّاشی و المتلاشی، 65- حانوت عطّار، ٍ66- التّمثیل، 67- فضل العلم، 68- المزاح والجدّ، 69- جمهرة الملوک، 70- الصّوالجة (جمع صَوْلَجان معرّب چوگان)، 71- ذمّ الزّناء، 72- التّفکّر والإعتبار، 73- الحَجْر والنّبوّة، 74- إلی ابراهیم‌بن المدبّر فی المکاتبة، 75- إحالة القدرة علی الظّلم، 76- ُأمَّهات الأولاد، 77- الإعتزال و فضله عن الفضیلة، 78- الأَخطار والمراتب والصّناعات، 79- ُأحدوثة العالم، 80- الرّد علی من زعم انّ الإنسان جزءٌ لا یتجزّء، 81- أبی النّجم و جوابه، 82- التُّفّاح، 83- الُأنس والسَّلوة، 84- الحزم والعزم، 85- الکِبْر المُستَحسَن والمُستقبَح، 86- نقض الطبّ، 87- عناصرالآداب، 88- تحصین الأموال، 89- الأمثال، 90- فضل الفَرَس علی الهِماج(یابو)، 91- رسالته إلی أبی الفرج‌بن نَجاح فی إمتحان عقول الأولیاء، 92- رسالته إلی أبی النّجم فی الخَراج، 93- رسالته فی القلم، 94- رسالته فی فضل إتّخاذ الکتب، 95- رسالته فی کتمان السّرّ، 96- رسالته فی مدح النّبیذ، 97- رسالته فی ذمّ النبیذ، 98- رسالته فی العفو والصّفح، 99- رسالته فی إثم السُُکر، 100- رسالته فی الآمل والمأمول، 101- رسالته فی الحلیة، 102- رسالته فی ذمّ الکُتّاب، 103- رسالته فی مدح الکُتّاب، 104- رسالته فی مدح الورّاقین، 105- رسالته فی ذمّ الورّاقین، 106- رسالته فیمن یسمّی من الشعراء عَمْراً، 107- رسالته فی فرط جهل یعقوب‌بن اسحاق الکندی، 108- رسالته فی الکرم إلی أبی­الفرج ‌بن نجاح، 109-  رسالته الیتیمیّة، 110- رسالته فی موت أبی حرب الصفّار البصری، 111-  رسالته فی المیراث، 112- رسالته فی کمیّات الکیمیاء، 113- رسالته فی الإستبداد والمشاورة فی الحرب، 114- رسالته فی الرّد علی القَوْلیّة، 115- الأسد والذئب، 116- الملوک والأمم السّالفة والباقیة، 117- القُضاة والوُلاة، 118- العالم والجاهل، 119- النّرد والشّطرنج، 120- غِشّ الصّناعات، 121- خصومة الحَوَل (جمع احول:لوچ) العَوَر (جمع اعور:یک چشم)، 122- ذوی العاهات، 123- المغنییّن، 124- اخلاق الشُّطّار (جمع شاطر:لئیم)، 125- التبصّر بالتّجاره، 126-  المحاسن والأضداد، 127. النابتة (یاقوت، همان، ص110-106؛ ابن‌النّدیم، همان، 1343ش، ص309، 307).

کتب و رسائل جاحظ به وسیلة برخی از خاورشناسان و پژوهندگان عرب به چاپ رسیده است،از جمله آقای حسن سندوبی رسائل زیر را تصحیح و در دو جزء در سال 1352ه/1933م در قاهره به طبع رسانیده است:

1- خلاصة کتاب العثمانیّة (ابوجعفر اسکافی این کتاب را نقض کرده و در برابر آن رسالة نقض کتاب العثمانیّةرا تألیف کرده است)، 2- من کتاب فضل هاشم علی عبد شمس، 3- من کتاب حجج النبوّة، 4- من کتاب الحجاب، 5- من کتاب التّربیع والتّدویر، 6- من کتاب إستحقاق الإمامة، 7- من رسالته فی صناعات القوّاد، 8- من کتابه فی النّساء، 9- من رسالته فی الشّارب والمشروب، 10- من رسالته فی مدح النّبیذ، 11- من رسالته فی بنی أمیّة، 12- من رسالته فی العبّاسیّة، 13- من رسائله الخاصّة کتب أبوعثمان إلی أبی الفرج الکاتب فی المودّة والخلطة.

آقای پل کراوس و محمّد طه الحاجری، رسالة المعاد والمعاش، کتمان السرّ و حفظ اللّسان، کتاب فی الجدّ والهزل و رسالة فصل ما بین العداوة والحسد را تصحیح کرده‌اند که در سال 1943م در قاهره به چاپ رسیده است.

آقای دکتر محمّد طه الحاجری نیز رسالات زیر را تصحیح کرده و در سال 1982م در بیروت انتشار داده است:

1- رسالة رثاء و تأبین(گریستن بر مرده و شمردن محاسن وی)، 2- فصل فی الهجاء، 3- تفاریق من کلام الجاحظ عن محمّد‌بن الجهم، 4- رسالة فی علی بن‌أبی طالب و آله من بنی هاشم، 5- رسالة فی الترجیح والتفضیل، 6- رسالة الجدّ والهزل، 7- رسالة المعاد والمعاش، 8- رسالة فصل ما بین العداوة والحسد، 9- رسالة کتمان السرّ و حفظ اللّسان.

آقای عبدالأمیر علی مهنّا رسائل زیر را در سال 1988م در بیروت به طبع رسانیده است:

1- مناقب التّرک، 2- رسالة المعاد والمعاش، 3- السرّ و حفظ اللّسان، 4- فخر السّودان علی البیضان، 5- رسالة فی الجدّ والهزل إلی أبی­الولید محمّد‌بن احمد‌ بن أبی دوأد فی نفی التّشبیه، 7- رسالة إلی أبی عبدالله احمد ‌بن أبی­داود یخبر فیها بکتاب الفتیا، 8- رسالة إلی أبی الفرج‌بن نجاح الکاتب، 9- ما بین العداوة والحسد، 10- رسالة فی صناعات القوّاد، 11- رسالة فی النّابتة إلی أبی الولید محمّد ‌بن احمد‌بن أبی­دواد، 12- الحجاب، 13- مفاخرة الجواری والغِلمان، 14- القیان.

آقای عبدالسّلام محمّد هارون محقّق مصری و مصحّح کتاب الحیوان رسائل زیر را که تعدادشان به بیست و نه رساله می‌رسد تصحیح و در سال 1411ه/1991م در دو مجلّد در مصر به طبع رسانده است:

1- مناقب التّرک، 2-  المعاش والمعاد، 3- کتمان السرّ و حفظ اللّسان، 4- فخر السّودان علی البیضان، 5-  فی الجدّ والهزل، 6- فی نفی التّشبیه، 7- فی کتاب الفتیا، 8- إلی أبی­الفرج‌بن نجاح الکاتب، 9- فصل ما بین العداوة والحسد، 10- صناعات القوّاد، 11- فی النّابتة إلی أبی الولید محمّد‌بن أبی­دواد، 12- کتاب الحجاب، 13- مفاخرة الجواری والغِلمان، 14- کتاب القیان، 15- ذمّ اخلاق الکتاب، 16- کتاب البِغال، 17- الحنین إلی الأوطان، 18- فی الحاسد والمحسود، 19- من کتابه فی المعلّمین، 20- من کتابه فی التّربیع والتّدویر، 21- من رسالته فی مدح النّبیذ و صفة أصحابه إلی الحسن‌بن وهب، 22- من کتابه فی طبقات المُغنییّن، 23- من کتابه فی النّساء، 24- من رسالته فی مناقب التّرک و عامة جندالخلاقه، 25- من کتابه فی حجج النّبوّة، 26- من کتابه فی خلق القرآن، 27- من کتابه فی الرّد علی النّصاری، 28- من کتابه فی الرّد علی المشبّهة، 29- من کتابه فی مقالة العثمانیّة، 30- المسائل والجوابات فی المعرفة، 31- المعاد والمعاش، 32- من رسالته فی الجدّ والهزل، 33- من کتابه فی الوکلاء، 34- من کتابه فی الأوطان والبُلدان، 35- من رسالته فی البلاغة والأیجاز، 36- من کتابه فی تفضیل البطن علی الظّهر، 37- من کتابه فی النُبل والتّنبّل و ذمّ الکبر، 38- من رسالته فی المودّةوالخلطة إلی أبی الفرج، 39- من کتابه فی استحقاق الإمامة، 40- من رسالته فی استیجاز الوعد، 41- من رسالته فی تفضیل النّطق علی الصّمت، 42- من کتابه فی صناعة الکلام، 43- مدح التّجارة و ذمّ عمل السّلطان، 44- من کتابه فی الشّارب والمشروب، 45- من کتابه فی الجوابات واستحقاق الإمامة، 46- من کتابه فی مقالة الزیدیّة والرّافضة،  آقای یوشع فِنْکَل سه رساله با عنوان ثلاثة رسائل لأبی عثمان عمرو‌ بن بحر الجاحظ الاولی فی الرّد علی النّصاری الثّانیة فی ذمّ أخلاق الکُتّاب،الثّالثة فی القیان در سال 1344ه در قاهره، مطبعة السّلفیّة انتشار داده است.

اهمّ آثار جاحظ: تمام آثار جاحظ در جای خود و نسبت به موضوعاتشان و همچنین  نظر به لفظ و سبک نگارش اهمیّت دارند.ولی در میان آنها کتابهای الحیوان و البیان و التّبیین و البخلاء از اهمیّت ویژه‌ای برخوردارند، از این روی خیلی کوتاه در چند خط به معرّفی آنها پرداخته می‌شود:

  1. کتاب الحیوان: این کتاب به راستی نه تنها از اهمّ آثار جاحظ، بلکه از اهمّ آثاری است که تا زمان وی در جامعۀ اسلامی در حیوان­شناسی نگارش یافته است. او این کتاب را در هفت جزء تنظیم  کرده است و بعداً کتابی به نام النّساء که در فرق بین زن و مرد است و کتابی دیگر به نام البِغال بدان افزوده است. ابن‌ندیم در الفهرست ادّعا می‌کند که این دو کتاب را به خط ابویحیی زکریا ‌بن یحیی سلیمان دیده است (ابن‌النّدیم، همان، ص306). یونانیان پیش از مسلمان‌ها در علم حیوان کتابهایی نوشته بودند، امثال کتاب الحیوان ذیمقراطیس (دموکریتوس) و کتاب الحیوان ارسطو. امّا جاحظ در میان مسلمانان اوّلین کسی است که در علم حیوان کتاب جامعی تألیف کرده است، که پیش از وی در این موضوع تنها مقالات پراکنده‌ای موجود بوده است از قبیل کتاب الإبل و کتاب الطّیر ابوحاتم سجستانی (248-000ه)، اَصمعی (216-122ه)، ابوعبیده (209-110ه) و... و کتاب الخیل ابن‌قتیبه (276-213ه) ابن‌الأعرابی (231-150ه)کتاب الغنم والشّاة ابوالحسن اخفش (215-000ه) و... (جاحظ، همان، ج1، مقدمّۀ عبدالسّلام هارون) جاحظ در کتاب الحیوان طبایع و غرایز و ویژگی‌ها و شگفتی‌های انواع حیوانات را در کمال دقّت و در نهایت فصاحت و بلاغت به رشتۀ تحریر کشیده است، که متناسب با عنوان کتاب است. ولی در ضمن به بیان امور دیگری نیز پرداخته که متناسب با عنوان و موضوع کتاب نیست، از قبیل تعالیم دینی یهودیان، ترسایان، مانویان، مسلمانان و نیز از الحاد دهریان، دوگانه­پرستان و احیاناً از خاطرات شخصی خود و بالاخره از نوادر حکایات و فکاهات مطایبات سخن رانده است. امّا چنان‌که او خود توجّه داده غایت اولی از تألیف کتاب نشان دادن عجایب حکمت و قدرت خالق است از خلال عجایب کون، و ستایش اسلام از حیث قوّت و شرایع آن (جاحظ، الحیوان، ج4، تحقیق عبدالسّلام محمّدهارون، طبع سوّم، بیروت، 1388ه/1969م، ص209)؟! اهمّ مراجع کتاب عبارت است از: 1- قرآن (همان، ص37)،2- حدیث (همان، ج2، ص259-258؛ج4، ص287-286)، 3- شعر عرب به‌ویژه اشعار اعراب بَدَوی که به نظر وی عرب مخصوصاً اعراب بَدَوی در معرفت حیوانات شأن و مقامی دارند که کمتر و پایین تر از شأن و مقام فلاسفه نیست (همان، ج1، ص19-18، مقدّمه؛ج6، ص29). 4- کتاب الحیوان ارسطو که از وی اغلب با عنوان صاحب المنطق نام برده و از کتاب مذکور مطالب کثیری نقل کرده، اگرچه احیاناً از وی خرده گرفته است که مطالب او را تجربه تأیید و علمای دیگر تصدیق نمی‌کنند (همان، ج1، ص185؛ ج6، ص27). البتّه این را هم افزوده است که شاید مترجمین عبارات او را به خوبی ترجمه نکرده‌اند (همان، ص21، مقدّمه). 5- مباحثاتی که میان متکلّمین معتزلی متداول بوده درمقایسه میان حیوانات مثلاً سگ و گربه و امثال آن (همان، ج2، ص153). 6- مشاهدات شخصی او (همان، ص23، مقدّمه). البتّه غیر از مراجع مذکور، از افلیمون (همان، ج3، ص146)، جالینوس (همان، ج4، ص126؛ج6، ص58؛ج7، ص36، 24)، ابوعبیده (همان، ج، ص146؛ ج7، ص83، 67، 61)، ابونواس (همان، ج، ص27) و دیگران نیز مطالبی آورده است. او خود کتاب الحیوان را کتابی می‌شناساند که همگان از عرب و عجم،پیر و جوان، فاتک (متهوّر) و ناسک (متزهّد)، لاعب و مُجدّ، و غَبّی و فَطِن بدان رغبت می‌ورزند و از مطالعۀ آن بهره مند می‌شوند. زیرا کتابی است دارای این مزیّت که متّخذ از نفائس فلسفه، جامع معرفت سماع و علم تجربه، حاوی علم کتاب و سنّت و وجدان حاسّه، و احساس و غریزه است (همان، ج1، ص11). به نظر می‌آید این آخرین کتاب وی باشد که در این کتاب از سایر کتبش نام برده است. حداقل برخی از فصول آن را در دوران پیری و فلج و ضعف و مرگش نوشته است. چنان‌که گذشت به روایت ابن‌حجر و یاقوت، کتاب مذکور را به ابن‌الزّیات هدیه کرده و پنج هزار دینار گرفته است.

  2.  البیان والتّبیین(مقصود از بیان،دلالت و مقصود از تبیین، ایضاح است (جاحظ، البیان والتّبیین، ص6، مقدّمۀ ابوملحم)): این کتاب را بعد از سال 233 ظاهر کرده و از اهمّ کتب اوست که اهل فضل و ادب به اهمیّت آن اعتراف کرده و به اصالت آن شهادت داده‌اند، ازجمله ابوهلال عسکری در الصّناعتین آنجا که دربارۀ کتب بلاغت سخن می‌گوید، نوشته است: «و کان أکبرها و أشهرها کتاب البیان والتّبیین لأبی­عثمان عمروبن بحربن الجاحظ و هو لَعمری کثیرالفوائد،جمّ المنافع... (ابوهلال عسکری، کامل الصّناعتین، ص5-4)». ابن‌رشید قیروانی (463-390ه) در کتاب العمدة می‌نویسد:«و قد استفرغ ابوعثمان الجاحظ- و هو علّامة وقته- الجهد و صنع کتاباً لایَبلغ جودةً و فضلاً... (رشید قیروانی، العمدة، ص171،1؛ البیان والتّبیین، 1367ه/1948م، ج1، ص6)». ابن‌خلدون هم نوشته است: «در مجالس تعلیم از مشایخ شنیدیم که اصول این فنّ و ارکان آن چهار دیوان است: ادب الکاتب ابن‌قتیبه، کتاب الکامل مبرّد، کتاب البیان والتّبیین جاحظ، و کتاب نوادر ابوعلی قالی بغدادی و ماسوای این چهار کتاب تبع و فروع آنهاست (ابن‌خلدون، مقدّمه، طبع چهارم، بیروت، بیتا، فصل36، ص554)». جاحظ در این کتاب همچنانکه خوی اوست، بین علم لغت، نحو، بیان و ادب و شعر و امثال آن درآمیخته و از امور مختلف سخن گفته است. مهم ترین مباحث کتاب عبارت است از: 1- بیان و بلاغت،2- قواعد بلاغی،3- قول در مذهب وسط،4- خطابه،5- شعر،6- اَسجاع،7- نمونه‌هایی از وصایا و رسائل،8- تعدادی از سخنان ناسکان و داستان سرایان و اخبار آنها،9- سخنانی از ساده لوحان و کم خردان،10-گزیده‌هایی از سخنان بُلغا (جاحظ، همان، ج1، ص7، مقدّمه). این کتاب در علوم، اوّلین مرجع مطمئن و منبع موثّق است و ظاهراً غرض از تألیف آن ردّ شعوبیّه است، با بیان و تبیان تفوّق عرب در بلاغت. چنان‌که گذشت آن را به ابن‌أبی‌دؤاد هدیه کرد و پنج هزار دینار گرفت. این کتاب در اکابر نویسندگان عرب تأثیر فراوان داشته است. ابن‌قتیبه در عیون الأخبار، مبرّد در الکامل، ابن‌عبد ربّه در عِقدالفرید، و ابوهلال عسکری در کامل الصّناعتین از آن بهره برده‌اند.

  3. البخلاء: در این کتاب اخبار بخلای عصرش را از اهل خراسان (جاحظ، البخلاء، تحقیق طه الحاجری، قاهره، 1938م، ص13) مخصوصاً اهل مرو (همان) و بصره (همان، ص24) و جاهای دیگر گرد آورده که حکایت از اطّلاع وسیع وی به احوال افراد و اشخاص و دلالت بر عمق معرفت وی به اعمال نفس انسان وانگیزه‌های او می‌کند. وسعت اطّلاع و عمق نظر او در این باره تا حدّی است که می‌توان گفت در جامعۀ اسلامی، پیش از وی کسی در این موضوع به این حدّ علم و نظر نرسیده بوده است. خلاصه، او از خلال این اخبار و اوصاف به تصویر اوضاع جامعۀ زمانش از ابعاد مختلف پرداخته است. از این جهت مرجع مطمئنی است برای بررسی جامعه و دورۀ عبّاسیان از عهد رشید تا متوکّل. البته کتاب علاوه بر اهمیّت تاریخی از ارزش ادبی خاصّی نیز برخوردار است. او در کتاب مذکور به نقل روایات و اخباری از بزرگان دین و فرزانگان پرداخته و از بخل کندی فیلسوف معروف سخن‌ها گفته و او را أبخل خلق الله دانسته است (همان، ص13). کتاب البخلاء بارها چاپ شده است از جمله در سال 1938م در قاهره، در سال 1958م در بیروت، در سال1930م به آلمانی و در سال1951م توسّط شارل بلات به فرانسه ترجمه و به طبع رسیده است؛ برای نمونه، داستان اسدجانی که در آن آمده نقل می‌شود: او می‌نویسد: «اسدجانی طبیب بود. اتّفاقاً کارش کساد شد. کسی به وی گفت: سال سال وباست، بیماری‌ها شایع شده و تو را در طبابت سابقۀ خدمت و معرفتی است، پس چرا کارت کساد شده؟ او پاسخ داد: اولاً مردم می‌دانند من مسلمان هستم. آنها پیش از اینکه من به طبابت بپردازم، بلکه پیش از آنکه خلق شوم بر این باور بودند که مسلمان‌ها در طبّ و طبابت کارآمد نیستند. ثانیاً نام من اسد است، در حالی­که سزاوار بود نامم صلیب، جبرائیل، یوحنا و بیرا باشد، ثالثاً کنیۀ من ابوالحارث است، در صورتی‌که شایسته بود ابوعیسی، ابوزکرِیّا و ابوابراهیم باشد. رابعاً ردای من از پنبه و کتان سفید است و سزاوار این بود که حریر سیاه باشد. خامساً زبانم عربی است و بهتر این بود زبانم زبان اهل جندی­شاپور باشد (همان، ص60)».

 

جاحظ در رابطه با ائمّۀ شیعۀ امامیّه: جاحظ که در میان سال‌های 160 تا 250 و یا 255 هجری زندگی کرده، زمان امامت چهار تن از امامان شیعه؛ موسی‌بن جعفر (امامت: 148-183ه) علی‌ بن موسی الرّضا (امامت: 183-203ه) محمّد ‌بن علی (امامت:203-220ه) و علی ‌بن محمّد (امامت:220-254ه) علیهم السّلام را  درک کرده است. ولی تا آنجا که اطّلاع حاصل است توفیق ملاقات و زیارت هیچ یک از این بزرگواران را نیافته است. امّا در عین حال، او مانند هر مسلمان دیگری از آن بزرگواران به بزرگی یاد کرده و به هر مناسبتی به نقل روایات و احادیثی از آنان پرداخته است. مثلاً امیرالمؤمنین علی‌ بن ابی­طالب را «سیّدالمسلمین کافّةً (جاحظ، الرّسائل، رسالۀ 2 (من کتاب فضل هاشم علی عبدشمس)، تحقیق حسن سندوبی، طبع اوّل، قاهره، 1352ه/1933م، ص109)» و «أشجع البشر (همان، ص106)» خوانده و در مقام ستایش آن بزرگوار آورده است که: «و هو الّذی ترکُ وصفِه أبلغ من وصفه (همان، ص110)» و در آثار خود از آن حضرت به کرّات و مرّات احادیث و روایاتی به‌صورت قبول وارد کرده، از جمله در کتاب البیان والتّبیین از ابوعبیده (مُعمّر‌بن مثنّی) نقل کرده است، که آن حضرت در اوّلین خطبه‌اش فرمود: «هَلَکَ مَن ادّعی، و رَدِی مَن اقتحم؛ فإنّ الیمین والشِّمال مَضَلَّة، والوُسطی الجادّةُ، منهجٌ علیه باقیِ الکتاب والسنّة، و آثارالنبوّة (جاحظ، البیان والتّبیین، همان، ج2، ص50)». باز از ابوعبیده نقل کرده است که آن بزرگوار فرمود: «ألا إنّ أبرارَ عِترَتی، وأطایب أرومتی(ریشه و ریشۀ درخت)، أحلم النّاس صِغاراً، و أعلم النّاس کِباراً، و إنّا أهل بیتٍ مِن علم الله عَلِمنا و بحُکمِ الله حَکَمَنا، و مِن قولٍ صادقٍ سَمِعنا، وَ إن تَتَّّبعوا آثارَنا تهتدوا ببصائرنا، و إن لَم تَفعَلوا یُهلِککُم الله بأیدینا، مَعَنا رأیة الحق، مَن تَبِعَها لَحِق، و مَن تأخَّر عنها غَرِق، ألا و إنّ بنا تُرَدُّ دَبْرَة کلِّ مؤمن، و بنا تُخلَع رِبقةُ الذُّلّ مِن أعناقکم، و بنا غُنِم و بنا فَتَحَ الله لا بکم، و بنا یُختِمُ لا بکم (همان، ج2، ص52)». «قال علیٌّ  رَحِمه الله قیمةُ کلّ امرٍء ما یُحسِن (همان، ج1، ص83)». پس از نقل این قول آن حضرت می‌افزاید:«فلو لم یکتب من هذا الکتاب إلِا علی هذه الکلمة لَوَجَدناها شافیةً کافیةً. قال علی ‌بن أبی­طالب رحمه الله: کن فی النّاس ِ وَسطاً و امشِ جانباً (همان، ج1، ص256)». «قال علی‌بن أبی­طالب: أفضل العبادة الصَّمتُ وانتظارُ الفرج (همان، ج1، ص297)». و بالاخره شهادت آن بزرگوار را سعادت الهی دانسته و قاتلش را أشقی الأمّة خوانده و نوشته است: «إلی أن قَتَل أشقاها علیَّ‌بن أبی­طالب رضوان الله علیه فَأسعده الله بالشّهادة و أوجب لقاتله النّار واللّعنة (جاحظ، الرّسائل، تحقیق سندوبی، رسالۀ 11(من رسالته فی بنی امیّة)، ص293)». گذشته از اینها او رساله‌ای به نام رسالة الحکمین و تصویب علی‌بن أبی­طالب فی فعله نوشت و در آن از علی علیه السّلام طرفداری کرد و خلافت معاویه را نامشروع و نوعی استبداد دانست و سالی را که حسن‌بن علی علیه السلام از خلافت کناره گرفت و معاویه به حکومت رسید، برخلاف معمول که «عامة الجماعه»؛یعنی سال جمع و به هم پیوستن مسلمانان گفته‌اند، سال فرقت و قهر و جبر و غلبه نامید و با لحن انتقاد نگاشت: «در این سال بود که امامت به مُلک کسروی و خلافت به منصب قیصری تحوّل یافت (همان، ص294)». پس از آن، اعمال نکوهیدۀ معاویه را از جمله قتل حُجْر‌بن عدّی، دادن خراج مصر به عمروعاص، بیعت یزید خلیع، استئثار فَیء (غنیمت و خراج)، اختیار والیان از روی هوا و تعطیل حدود به­واسطۀ شفاعت و قرابت یادآوری کرده و بدین ترتیب به تضلیل و تفسیق او پرداخته و حتّی درمورد زیاد ‌بن أبیه که معاویه او را به ابوسفیان نسبت داد و زیاد‌ بن سفیان نامید تکفیرش کرده و نوشته است: «سُمیّه مادر زیاد فراش (یعنی زن) ابوسفیان نبود، بلکه ابوسفیان عاهر بود و با او زنا کرد. طبق اجماع زیاد زنازاده بود و معاویه با این عمل خود که او را به ابوسفیان نسبت داد سنّت پیامبر (ص) را که فرمود: «الولدُ لِلْفراش و للعاهر الحَجَر» آشکارا ردّ و انکار کرد و بدین ترتیب از حکم فجّار به حکم کفّار خارج شد (جاحظ، رسائل، تحقیق علی ابوملحم، رسالۀ10(رسالة فی النّابتة)، طبع اول، بیروت، 1987م، ص241)».

او نابتة عصرش را که از سبّ معاویه به علّت درک صحبت پیامبر نهی می‌کنند مذمّت می‌کند و می‌نویسد:«اینها سبّ معاویه را بدعت می‌دانند و چنین می‌پندارند که ترک برائت و بیزاری  ازجاحد و منکر سنّت، سنّت است (جاحظ، الرّسائل، تحقیق سندوبی، رسالۀ11(من رسالته فی بنی امیّة)، ص294)». جاحظ از حسن‌بن علی (ع) امام دوّم شیعیان نیز به بزرگی یاد کرد و در خَلق و خُلق شبیه ترین خلق به رسول الله (ص) و در درجه و مرتبت بالاترین مردمان و بالاخره سیّد جوانان اهل بهشت شناساند (همان، رسالۀ2(من رسالته من فضل هاشم علی عبدشمس)، ص110-109). از آن حضرت روایاتی نقل کرد از جمله نوشت: «قال الحسن‌بن علی: مَن أتانا لَم یَعدَم خصلةً مِن أربع:آیة محکمة، و قضیّة عادِلة و أخا مستفاداً و مجالَسةَ العلماء (جاحظ، البیان والتّبیین، همان، ج2، ص197)». فاطمۀ زهرا سلام الله علیها را با لقب باشکوه سیّدة النّساء العالمین تکریم کرد. از حسین‌بن علی (ع) امام سوّم شیعیان و سرور شهیدان ستایش‌ها کرد، در مَکرَمت، طهارت، شَجاعت، بصیرت، فقه، صبر، حلم و تنزّه از عار و ننگ، وی را سزاوارترین و برترین مردمان شناساند و سیّد جوانان اهل بهشت خواند (جاحظ، الرّسائل، تحقیق سندوبی، رسالۀ 2، ص109) و پس از یادآوری یوم الطّف (روز عاشورا) اظهار عقیده کرد که: «ما رأینا مکثوراً مغلوباً قد أفرد من إخوته، و أهله و أنصاره أشجع منه (همان، ص110)».با اینکه در کتاب  البیان والتّبیین در خصوص قیام آن حضرت و شهادتش از اظهارنظر خودداری کرد که داستان ملاقات آن بزرگوار را با فرزدق بدون اظهارنظر آورد و چنین نوشت: «و لَقی الحسین رضی الله عنه الفرزدقَ فَسألَه عن النّاس فقال: القلوب معک، والسّیوف علیک، والنّصر فی السّماء (جاحظ، البیان والتّبیین، همان، ج2، ص189)» امّا در جاهای دیگر پس از تقبیح اعمال زشت یزید همچون غزو مکّه، رمی کعبه، استباحۀ مدینه، قتل حسین‌بن علی علیه السّلام و اسارت دختران رسول الله (ص)، اهل بیت آن امام همام را مصابیح الظّلام و اوتادالاسلام شناخت و در تفسیق و لعن و بلکه تکفیر یزید درنگی روا نداشت (جاحظ، الرّسائل، تحقیق ابوملحم، رسالۀ10(رسالة فی النّابتة)، ص243).

علی‌بن الحسین امام زین­العابدین علیه السّلام امام چهارم شیعیان را انسانی تامّ، کامل، بارع و جامع شناساند و بواسطۀ فقه، نُسک و عبادت، رأی، تجربه و مقام رفیعی که در میان مردم داشته شایستۀ خلافت دانست (جاحظ، الرّسائل، تحقیق سندوبی، رسالۀ2(من رسالته من فضل هاشم علی عبدشمس)، ص108). در کتاب الحیوان نیز به ملاقات سعیدالنَّوّاء (منسوب به بیع نوات) با آن حضرت اشاره کرد (جاحظ، الحیوان، همان، ج5، ص450) و خود دربارۀ آن امام بزرگوار چنین نظر داد:«فعلی‌بن الحسین أفقه فی الدّین و أعلم بمواضع الإمامة (همان، ج5، ص452)» و از شافعی نقل کرد که در رسالۀ اثبات خبر واحد گفته است که:«من علی‌بن الحسین را که افقه اهل مدینه است یافتم که بر خبر واحد اعتماد می‌کرد (جاحظ، الرّسائل، تحقیق سندوبی، رسالۀ 2، ص106)».

محمّد ‌بن علی‌بن حسین علیه السّلام امام پنجم شیعیان را سیّد فقیهان حجاز معرّفی کرده و نوشته است: «مردم از او و پسرش جعفر علیه السّلام فقه آموختند و او  به «باقرالعلوم» لقب یافت. این لقب را رسول الله (ص) به وی داده بود و جابربن عبدالله (صحابی سرشناس،فو 78ه) را به دیدنش مژده و وعده داده و فرموده بود: سَتَراه طِفلاً فإذا رأیتَه فأبلغه عنّی السّلام (همان، ص108)». می‌افزاید جابر زنده ماند  تا او را دیده و سلام پیامبر (ص) را به وی رسانید (همان).

علم و فقه امام جعفر‌بن محمّد صادق علیه السّلام را هم ستود (همان، ص106) و از وی روایاتی نقل کرد (جاحظ، الحیوان، همان، ج1، ص271) و در مقام ستایش آن امام  نوشت:   «علم و فقه او دنیا را پر کرد. به روایتی، ابوحنیفه و سفیان ثوری (صوفی معروف. عطّار نیشابوری او را از بزرگان دین و در علم ظاهر و باطن بی نظیر دانسته است. تذکرة الأولیاء،ج2،ص174) از شاگردان او بودند».

نظر بزرگان شیعه: با این همه بزرگان شیعۀ امامیّه به جاحظ نظر خوبی ندارند. شیخ مفید وی را طرفدار متعصّب عثمانیّه و مروانیّه (شیخ مفید، مجالس در مناظرات، تهران، 1362ش، ص101)، جاهل (همان، ص309)، کوردل (همان، ص325) و معاند شیعه (همان، ص405-404) قلمداد می‌کند و  در مقام انتقاد از وی می‌نویسد:«او در این مسئله که علی علیه السّلام به سبب حوادثی که از وی پدید آمد با غیرش مساوی شد با خوارج      هم­عقیده شده است (همان، ص139). سیّد محمّد باقر خوانساری پس از اینکه با عنوان باشکوه «الحبر الجامع (خوانساری، همان، ص324)» به اجلالش می‌پردازد و از کتاب الفصول المهمّة فی معرفة الأئمّة نقل می‌کند که جاحظ کلمات امیرالمؤمنین علی علیه السّلام را در بعضی از تصانیفش گرد آورده، ولی با وجود این او را تلویحاً اهل شراب و قمار و اَنصاب و اَزلام معرفی می‌کند و قائل به ولایت آل­محمّد (ص) نمی‌داند و از نواصب و دشمنان سرسخت آن بزرگواران می‌شناساند. و عجیب اینکه بلافاصله از وی سخنانی نقل می‌کند که دلالت بر شدّت ارادت و حسن عقیدت وی به آن بزرگواران می‌کند (همان، ص331-330).

نقدها و خرده گیریها: جاحظ ذهنی نقّاد و قلمی­رسا داشت،از نقّادان روزگارش به شمار آمده است،در همۀ مسائل دینی، اجتماعی و اخلاقی اندیشیده، و با هر جمع و جماعتی و طبقه و صنفی معاشرت کرده و به نکته­سنجی و خرده­گیری پرداخته است. او از همۀ پیروان ادیان آسمانی و غیرآسمانی و از جمیع فِرَق دینی انتقاد کرده است. چنان‌که گذشت رساله‌ای در ردّ نصاری نوشت و آنها را اهل تشبیه و زَندقه و اقوالشان را در مواردی، مناسب با قول دهریّه نگاشت. تعالیم نصارا را باعث فساد و تباهی عقیدۀ مسلمانان دانست. ظاهرشان را از باطنشان بهتر شناخت، و برخلاف اکثر مسلمانان که نصارا را اهل علم و فلسفه می‌دانند، علم و فلسفۀ آنها را متّخذ از یونان دانست و نوشت:«آنها علم و فلسفۀ خود را از یونانیان گرفتند، امثال افلاطون، ارسطو و بقراط که مسیحی نبودند. کتاب منطق، کون و فساد، کتاب عُلوی و جز آن از ارسطوست و او نه رومی بوده و نه نصرانی. همچنین کتاب مجِسطی از بطلمیوس است، کتاب اقلیدس از اقلیدس، کتب طبّ از جالینوس و اینها هم نه رومی بودند و نه نصرانی (جاحظ، رسائل الکلامیّة، رسالة الرّد علی النّصاری، تصحیح علی ابوملحم، ص261)». و در تفسیر آیۀ مبارکۀ «لَتَجِدَنَّ أشَدَّ النّاس عَداوةً لِلّذینَ آمنوا الیَهود والّذینَ أشرَکوا وَ لَتَجِدنَّ أقرَبَهُم مَوَدَّةً لِلّذینَ آمنوا الّذینَ قالوا إنّا نصاری» [سورۀ مائده (5)،آیۀ 87] این عقیدۀ عجیب را اظهار کرد که مقصود از نصارا در این آیه پیروان بحیرا (راهبی که پیامبر (ص) را پیش از بعثت در شام دید) هستند، نه مِلکانیّه، نسطوریّه و یَعقوبیّه (همان، ص259، 286پاورقی). رساله‌ای نیز به نام الرّد علی الیهود نگاشت و از آنها انتقاد کرد که نظر در فلسفه را کفر و کلام در دین را بدعت، و باعث شبهه می‌دانند. ایمان به طبّ و تصدیق منجّمین را از اسباب زندقه و خروج از دین و گرایش به دهریّه می‌انگارند (جاحظ، رسالة فی الرّد علی النّصاری، چاپ فنکل، ص16).

از پیروان مانی و زردشت به­دلیل قول به ثنویّت و عدم اعتقاد به توحید انتقاد کرد (جاحظ، الحیوان، همان، ج5، ص67) و از زردشت خرده گرفت که نکاح با محارم را روا دانسته است (همان، ج5، ص324). و نیز گفته است که موش خلق خدا و گربه خلق شیطان و اهرمن است (همان، ج4، ص298، ج5، ص321، 319). درخصوص مانویان نگاشت:«ایشان به اسباب و معانی جاهل و از تأمّل در صواب قاصرند، انکار و تکذیب را تا آنجا رسانیدند که خلق اشیاء را انکار کردند و وجود آنها را مهمل و بیهوده و بی­معنی انگاشتند، مثل آنان مثل نابینایانی است که وارد خانه‌ای شده‌اند که هر چه استوارتر بنا یافته، و با فرش‌های زیبایی مفروش شده و انواع خوردنی‌ها در آن آماده گشته و هر چیزی به درستی در جایش نهاده شده است، امّا از دیدن بنّای خانه و آنچه در آن نهاده و آماده شده ناتوانند و چه بسا برخی از آنان به هر چیزی برمی‌خورند که در جایش نهاده شده و برای منظوری آماده شده است، ولی چون به­منظور از آن جاهلند خشمگین می‌شوند، خانه و بانی آن را نکوهش می‌کنند (جبر، جمیل، الجاحظ و مجتمع عصره، بیروت، ص125)».

دهریان را سرزنش می‌کند که به چیزی جز محسوسات و عادات معتقد نیستند، نه خدای واحد را باور دارند نه خلق یعنی آفرینش را و نه عنایت الهی را، به حلال و حرام و عقاب و ثوابی قائل نیستند،ادیان و مذاهب را استهزا می‌کنند، به ازلیّت زمان و مادّه عقیده دارند. می‌افزاید:«دهری با چهارپا برابر است، او تنها چیزی را زشت می‌داند که مخالف هوای نفسش باشد و چیزی را خوب می‌شناسد که موافق هوایش باشد. نزد وی مدار امر بر احساس و درک لذّت و الم است. تنها امری صواب است که در آن منفعتی موجود باشد، ولو برای رسیدن به درهمی هزاران انسان کشته شوند (همان، ص126؛جاحظ، الحیوان، ج6، ص269)». از اصحاب الحدیث نیز برای نکوهش بر حسب المعمول با عنوان حشویّه نام برد و در آثارش به ذمّ و نکوهش این جماعت پرداخت (همان، ج7، ص13-12). با شیعۀ امامیّه نیز در مسائلی از جمله امامت و مسئلۀ بدا به مخالفت پرداخت (الرّسائل، تحقیق حسن سندوبی، چاپ عثمانیّة، ص83-82، 215؛ همان، چاپ فنکل، ص38).

در ردّ و نکوهش شعوبیان و داعیان ایشان به تألیف کتاب البیان والتّبیین و کتاب البخلاء همّت گماشت و در این کتابها از شأن، تمدّن و تاریخ و فصاحت عرب ستایشها کرد (جاحظ، البیان والتّبیین، صفحات مختلف) و در ضمن به تحقیر و مذمّت شعوبیان پرداخت و آنان را به انواع رذایل متّهم ساخت.

از شعبده­بازان مذمّت کرد که از سادگی مردم سوء استفاده می‌کنند و به خدعه و فریب می‌پردازند (الحیوان، ج1، ص146؛ج5، ص347). مفسّران نادان را هم که به تفسیر قرآن و حدیث تجرّی می‌کنند از زمرۀ شعبده بازان به­شمار آورد و در مقام نکوهش آنان نگاشت: «برخی از مفسّران چنین پنداشتند که گربه از عطسۀ شیر آفریده شد و خنزیر  از عطسۀ فیل (همانها)». از مترجمان هم انتقاد کرد ولی در عین حال از صعوبت کار ترجمه سخن راند و برای مترجم شرایطی قائل شد که به­ندرت در شخص واحد فراهم می‌آید، از جمله شرط کرد که مترجم باید عالم به مطالب متن و داناترین مردمان به زبان منقول و منقول الیه باشد و  درجه و صلاحیّت علمی­اش در حدّ درجۀ مؤلّف باشد و لذا در مقام انتقاد و اعتراض نگاشت: «چه وقت ابن بِطریق(3)، ابن ناعمه(4)، ابوقرّه (فو211ه)، ابن فهر(5)، و ابن­مقفّع مثل ارسطاطالیس بودند و چه وقت خالد(6) همانند افلاطون بود (الحیوان، همان، ج5، ص247، 220)».

در مذمّت کاتبان و دبیران نیز رسالۀ فی ذمّ اخلاق الکتّاب را به رشتۀ تحریر درآورده و در ذمّ و نکوهش آنها سخن‌ها گفته  و حکایت‌ها آورده که ما را مجال ذکر آنان نمی‌باشد و آنچه از ذکرش نمی‌توان گذشت این استدلال شگفت­آور است که: «و لو کانت الکتابة شریفةً والخطُّ فضیلةً، کان احقّ الخلق بها رسول الله صلّی الله علیه و سلّم و کان أولی النّاس فیها ساداتهم و ذو الفضل والشّرف فیهم و لکن الله منع نبیّه صلّی الله علیه وسلّم ذالک و جعل الخطّ منه دنیّة (همان، ج1، ص76-75؛ج6، ص85؛ثلاثة رسائل فی الذّم اخلاق الکتّاب، تحقیق فنکل، قاهره، 1334ه، ص41)».

پزشکان، البته ناشایستگان آنها را نکوهش کرد و در عین حال از ستایش پزشکان شایسته که از شاگردان بقراط،جالینوس و بُختیشوع(7) هستند دریغ نورزید. منجّمان و اخترشناسان را به دلیل اخبار از غیب و پیشگویی به باد انتقاد گرفت (جاحظ، مجموعة الرّسائل، ص139). از انتقاد متصوّفان و متزهّدان نیز خودداری نکرد و به فریب و خدعۀ دینی متّهمشان ساخت و بر آنان خرده گرفت که به واسطۀ تزهّد به تدریج از صراط مستقیم اسلامی دور شدند و تحت تأثیر هنود و نصاری و پیروان مانی قرار گرفتند (الحیوان، ج1، ص218). از متکلّمان نادانی هم که از فرهنگ کامل برخوردار نیستند و باعث خطا و گمراهی مردم می‌شوند انتقاد کرد، ولی به متکلّمان راستین که از فرهنگ دینی و فلسفی عمیقی بهره­مندند با نظر اعجاب و تحسین نگریست و گفت نزد ما عالم کسی است که جامع دین و فلسفه باشد (همان، ج2، ص134).

و بالاخره معلّمان نیز از نظر انتقادی‌اش دور نماندند و در حُمق و اهمالشان کتاب المعلّمین را به رشتۀ تحریر درآورد و در کتاب البیان و التّبیین در باب «ذکر المعلّمین» امثال و اقوالی در حُمق معلّمین ذکر کرد و چنان‌که اشاره شد از اوصاف و اعمال اشخاص نیز نکوهش کرد، چنان‌که از بخل کندی فیلسوف معروف معاصرش سخن‌ها گفت و در جهلش رساله‌ای به نام رسالة فی فرط جهل یعقوب‌بن اسحق الکندی نگاشت. و احمد‌بن عبدالوهّاب را هجو کرده و در رسالة التّربیع والتّدویر تا توانسته به بدگویی‌اش پرداخته، از جمله نوشته است: «او تنها نام کتابها را می‌شمارد ولی معانی آنها را درنمی‌یابد و بدون سبب به علما حسد می‌ورزد و در دستش چیزی جز انتحال به اسم ادب نمی‌باشد (الرّسائل، رسالۀ5(کتاب التّربیع والتّدویر)، چاپ سندوبی، ص187)».

عصبیّت: در رسالۀ بنی أمیّة شدیداً از عصبیّت انتقاد می‌کند و آن را باعث فساد عالم، تباهی دین و هلاک بنی آدم قلمداد می‌کند و شُعوبیّه را نکوهش می‌کند که دچار عصبیّت شده‌اند. او در کتاب البیان والتّبیین خطبۀ پیامبر (ص) را در حجّة الوداع نقل کرده و مسلّم است که مضمون آن را پذیرفته است. پاره‌ای از خطبۀ مذکور عبارات ذیل است که به­طور صریح و  قاطع هر نوع عصبیّت و قومیّتی را ردّ می‌کند: «یا ایّها النّاس إنّ ربّکم واحد و إنّ أباکم واحد کلّکم لآدمَ و آدمٌ من تراب إنّ أکرمکم عندالله اتقاکم إنّ الله علیمٌ خبیرٌ و لیس لعربیٍّ علی أعجمیٍّ فضلٌ إلّا بالتّقوی (البیان والتّبیین، ج2، ص33)».

در کتاب العثمانیّةاز پیامبر (ص) نقل می‌کند که فرمود: «النّاس کلّهم سواء کأسنان المُشط (همان، ج2، ص19)»:(مردم همه با هم برابرند مانند دندانه‌های شانه).

گذشته از این چنان‌که گذشت رساله‌ای تحت عنوان التسویة بین العرب والعجم تألیف کرده و در آن عرب را با عجم برابر دانسته است. ولی با وجود اینها او در فصاحت و سخاوت، عرب را بر عجم برتری داده و دو کتاب مهم خود البیان والتّبیین و البخلاء را بدین منظور نگاشته و در کتاب التّربیع والتّدویر نیز نوشته است: «والتّاج بهیٌّ و هو علی رأس الملک أبهی والیاقوت کریم حسن و هو علی جید المرأة الحسناء أحسن والشعر الفاخر حسن و هو فی فم الأعراب أحسن (الرّسائل، رسالۀ10(من رسالته فی مدح النّبیذ، ص291-290))».

 

پی­نوشت:

  1. مِربد به کسر میم و فتح با، بازار وسیعی بوده در بصره، که اعراب بَدَوی برای فروش مواشی خود به آنجا رفت و آمد داشتند و مانند سوق عُکّاظ جاهلیّت شعرا و ادبا برای عرضۀ آثار خود در آنجا گرد هم می‌آمدند.

  2.  حسا:نوشید؛الدّاذی:شراب فُسّاق؛عُقار:شراب؛پایخست: شراب یا هر چیزی که زیر پا می ریزند.

  3.  ابن بطریق:ابویحیی البطریق(فو میان سالهای 179 و 190ه) مترجم معروف.

  4.  ابن ناعمه:عبدالمسیح‌بن عبدالله حمصی، از مترجمان به زبان عربی و سریانی است.

  5.  ابن فهر: به احتمال قوی حبیب‌بن فهر، ملقّب به عبد یشوع مطران موصلی است که کتابهای بسیاری برای مأمون ترجمه کرده است.

  6.  خالد‌بن عبدالملک مروزی از اکبر منجّمین عهد مأمون.

  7.  بُختیشوع: بُختیشوع‌بن جرجیس(فو185ه) که از اطبّای جندی شاپور بوده است.

     

منابع:
ابن‌حجرعسقلانی، لسان المیزان، طبع اوّل،حیدرآباد،1330ه ق
ابن‌خلدون، مقدّمه،طبع چهارم، بیروت، بیتا
ابن‌خلّکان، وفیات الأعیان، تحقیق احسان عبّاس، بیروت،دارصادر،1397ه/1977م
ابن‌عمادحنبلی، شذرات الذّهب فی أخبار مَن ذهب، قاهره،1350ه
ابن‌قتیبه دینوری، تأویل مختلف الحدیث، مصر، مطبعۀ کردستان العلمیّة،1326ه
ابن‌المرتضی، طبقات المعتزله، بیروت،1380ه/1961م
ابن‌النّدیم، الفهرست، قاهره، مطبعة الاستقامه، بیتا
ابن‌النّدیم، الفهرست، ترجمه و تحقیق رضا تجدّد، طبع اوّل، تهران، انتشارات کتابخانۀ ابن‌سینا، 1343ش
ابوالفرج اصفهانی، الأغانی، افست دارالکتب، بیتا
ابوهلال عسکری، کامل الصّناعتین، بیجا، بیتا
البیرنصری، فلسفة المعتزلة، مصر، اسکندریّه، بیتا
امین، احمد، ضحی الإسلام، چاپ پنجم، مصر،1986م
 بغدادی، الفَرق بین الفِرق، قاهره، بیتا
بلات، شارل، ابراهیم کیلانی، الجاحظ فی البصرة وبغداد و سامراء، دمشق،دارالفکر، بیتا
جاحظ، عمرو بن بحر، البخلاء، تحقیق طه الحاجری، قاهره، 1948م
جاحظ، عمرو بن بحر، البیان والتّبیین، تحقیق عبدالسّلام محمّدهارون، قاهره، 1367ه/1948م
جاحظ، عمرو بن بحر، التّاج، ترجمۀ محمّد خلیلی، تهران، ابن‌سینا، 1343ش
جاحظ، عمرو بن بحر،  ثلاثة رسائل فی الذّم اخلاق الکتّاب، تحقیق فنکل، قاهره،1334ه
جاحظ، عمرو بن بحر، الحیوان، ج1، تحقیق عبدالسّلام هارون، مصر،1358ه/1965م؛ج4، طبع سوم،  بیروت، 1388ه/1969م
جاحظ، عمرو بن بحر، رسائل الجاحظ، تحقیق عبدالأمیرعلی مهنّا، طبع اول، بیروت، 1988م
جاحظ، عمرو بن بحر، الرّسائل الکلامیّة، تحقیق حسن سندوبی، طبع اول، قاهره، 1352ه/1933م
جاحظ، عمرو بن بحر، الرّسائل الکلامیّة، تحقیق عبدالسّلام محمّد هارون، طبع اوّل، بیروت، دارالجیل، 1411ه/1991م
جاحظ، عمرو بن بحر،الرّسائل الکلامیّة، تحقیق علی ابوملحم، طبع اول، بیروت، مکتبة الهلال، 1987م
جاحظ، عمرو بن بحر، رسالة فی الرّد علی النّصاری، چاپ فنکل
جاحظ، عمرو بن بحر، مجموع رسائل الجاحظ، تحقیق پاول کراوس، محمّد طه الحاجری، قاهره، مطبعة لَحنة التألیف والتّرجمة والنّشر،1943م
جبر، جمیل، الجاحظ فی حیاته و ادبه و فکره، لبنان، 1968م
جبر، جمیل، الجاحظ و مجتمع عصره، بیروت، بیتا
خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، بیروت، بیتا
خوانساری، سید محمّدباقر، روضات الجنّات، ج5، قم، 1392ه
ذهبی، سِیَر أعلام النُبلاء، ج10، بیروت، دارالفکر،
ذهبی، سِیَر أعلام النُبلاء، ج9، قاهره، 1427ه/2006م
ذهبی، العبر فی خَبر مَنْ غَبر، تحقیق صلاح الدّین المنجد، کویت، 1960م
ذهبی، میزان الإعتدال، تحقیق بجاوی، دارالفکرالعربی، بیتا
زرکلی، خیرالدّین، الأعلام، طبع سوّم، بیروت، 1999م
سمعانی، الأنساب، طبع اوّل، حیدرآباد دکن، 1383ه/1963م
سمعانی، الأنساب، ج3، قاهره، مکتبة القدسی، بیتا
سندوبی، حسن، أدب الجاحظ، طبع اول، قاهره، 1350ه/1931م
شفیق جبری، الجاحظ، معلّم العقل والأدب، دمشق، 1351ه/1932م
شیخ مفید، مجالس در مناظرات، تهران، 1362ش
فاروق اسعد، مع بُخلاء الجاحظ، طبع سوّم، بیروت، دارالآفاق الجدیدة، 1400ه/1980م
قالی، ابوعلی، الأمالی، مصر، افست بیروت، بیتا
مرزُبانی، ابوعبیدالله محمّدبن عمران، نورالقبس المختصر من المقتبس، تحقیق رودُلف زلهایم
مسعودی، مروّج الذهب، طبع پنجم، بیروت، 1973م
مهنّا، عبدالعلی، فوزی عطوی، الجاحظ دائرة المعارف عصره، بیروت، دارالفکر، 1988م
یاقوت حموی، معجم الأدباء، ج4، حیدرآباد،1330ه