علی مرتضی زندی؛ ابراهیم رحیمی زنگنه؛ خلیل بیگزاده
دوره 9، شماره 2 ، اسفند 1398، ، صفحه 199-218
چکیده
این مقاله با روش توصیفی- تحلیلی دوگانهانگاری (دوآلیست) را از دیدگاه دکارت و مولوی با تمرکز بردوگانۀ نفس و بدن، از منظر هستیشناسی و معرفتشناسی و تعامل آن دو بررسی و مقایسه میکند. دکارت در هستی به ...
بیشتر
این مقاله با روش توصیفی- تحلیلی دوگانهانگاری (دوآلیست) را از دیدگاه دکارت و مولوی با تمرکز بردوگانۀ نفس و بدن، از منظر هستیشناسی و معرفتشناسی و تعامل آن دو بررسی و مقایسه میکند. دکارت در هستی به دو جوهرِ نفس (جوهر اندیشنده) و بدن (جوهر ممتد یا مادّی) و در رأس آنها به خداوند معتقد است و آنها را متمایز و جدا از یکدیگر میداند. به اعتقاد او دو جوهر نفس و بدن، نهتنها بهلحاظ مفهوم و در عالم ذهن (معرفتشناسی) از هم متمایزند، بلکه در عالم خارج هم (هستیشناسی) متمایزند. همچنین روش نظریّهپردازی آنها با هم مقایسه میشود. هدف از این پژوهش، این است که بتوانیم این فرضیه را موجّه کنیم که مولوی در معرفتشناسی، دوآلیست و در هستیشناسی، وحدتگراست؛ ولی دکارت در معرفتشناسی و هستیشناسی، دوآلیست است. همچنین دکارت باتوجّهبه روش مختارش در نظریّهپردازی که فیلسوفانه است و باید انسجام درونی، وضوح و تمایز داشته باشد، نتوانست تبیین قانعکنندهای از تعامل نفس و بدن و اتّحاد جوهری آنها که از مشکلات تاریخی نظریّۀ دوگانهانگاری است، ارائه دهد. ولی درنهایت، فکرنکردن در این باره را بهتر از فکرکردن دانست؛ امّا مولوی باتوجّهبه روش مختارش که مؤمنانه، دیندارانه و بیان تجربیّات درونی و عرفانی خود است و هدفش رسیدن به حیرت است نه وضوح، هیچ مشکلی در تبیین دیدگاههایش پیش نمیآید. مولانا و دکارت بر شهود عقلانی تکیه دارند و ادراک حسّی را قابلاعتماد نمیدانند.