احمد رضایی؛ مرضیه پارسامنش
دوره 11، شماره 2 ، اسفند 1400، ، صفحه 73-92
چکیده
امروزه هریک از قلمروهای مختلفِ نظری و پژوهشی ادبیّات میکوشند از منظری متفاوت و البتّه نظاممند، آثار ادبی را تحلیل کنند. تدوین چارچوب نظری، تحلیلهای روشمند، ارائۀ نتایجی مدوّن و پرهیز از ...
بیشتر
امروزه هریک از قلمروهای مختلفِ نظری و پژوهشی ادبیّات میکوشند از منظری متفاوت و البتّه نظاممند، آثار ادبی را تحلیل کنند. تدوین چارچوب نظری، تحلیلهای روشمند، ارائۀ نتایجی مدوّن و پرهیز از آراء ذوقمبنا، اساس بسیاری از تحقیقات ادبی روزگار کنونی است؛ یکی از این قلمروها، نشانهشناسی است. نظام پیوندِ دلالتی در ادبیّات یا همان ربط میان دالّ و مدلول، محمل درخور توجّهی برای نشانهشناسان بوده است که از زوایای مختلفی به متون ادبی ورود کنند. از جمله کسانی که اعتقاد داشت باید از دلالتهای ظاهری شعر گذشت و به سطح دیگری از دلالت رسید، ریفاتر است. وی با تمرکز بر خواننده (خاصّ) و متن، بر شمردن فرآیندهای سهگانه در زبان شعر، تبیین سطح ظاهری و سطح پسکنشانه، هپیوگرام و ماتریس، تلاش کرد کارایی چارچوب نظاممند نظریّۀ خویش را نشان دهد و از این راه، چگونگی انتقال مدلولهای متن را برای خوانندگان، بهخصوص خوانندگانی که به تعبیر او از توانش ادبی برخوردار نیستند، تبیین کند. در این پژوهش، نینامۀ مولوی و مثنوی فصل وصل قیصر امینپور را که به موضوع «وصال» پرداختهاند، بر اساس نظریّۀ ریفاتر تحلیل و مقایسه کرده و با ترسیم منظومههای توصیفی، هیپوگرام و ماتریس آنها، نشان دادهایم این دو متن بهرغم داشتن کمینهمحتوای واحد، یعنی وصال، دو دیدگاه متقابل را بیان کردهاند. منظومههای توصیفی فصل وصل اگرچه از نظر تعداد کمترند، امّا از تنوّع بیشتری برخوردارند؛ همچنین هیپوگرامهای این سروده گستردهترند. علاوه بر آن، واژگان غیر دستوری و نوواژگان نیز در سرودۀ امینپور در مقایسه با نینامه بسیار چشمگیرتر است.